شهید مجتبی محمدبیگی

نام: مجتبی

نام خانوادگی: محمدبیگی

نام مادر: صاحب جان

نام پدر: اسدآقا

تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۲/۲۰

محل تولد: لرستان

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: دیپلم

سن: ۲۵ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۰/۲۸

محل شهادت: ماووت

عملیات: بیت المقدس۲

گردان: زهیر

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، بهشت زهرا قطعه۴۰ ردیف۳۷ شماره۱۳

زندگینامه

شهید مجتبی محمدبیگی یازدهم آذر ۱۳۴۷، در روستای ظهیرآباد از توابع شهر ری دیده به جهان گشود. پدرش مرتضی، کارگر کارخانه سیمان بود و مادرش صاحب‌جان نام داشت. وی تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.

مجتبی شخصیتی صبور و بردبار داشت.

از ورزش نیز غافل نبود و در رشته والیبال فعالیت میکرد.

بعد از پیروزی انقلاب، در بسیج پایگاه محل ثبت نام نمود و در شبهای سرد زمستان و روزهای گرم تابستان مشغول پاسداری از دستاورد خون شهیدان شد. پس از مدتی برای شرکت در دفاع مقدس ثبت نام کرد و با گذراندن دوره آموزشی در پادگان شهید باهنر کرج عازم یکی از مناطق عملیاتی غرب کشور کردستان شد.

با پایان یافتن مدت مامویت به تهران بازگشت و به فعالیت در بسیج مسجد محل مشغول شد. بقیه ساعات روز را نیز در یک کارگاه فنی مشغول بکار شد. مدتی بعد، بار دیگر همراه با کاروان راهیان کربلا عازم شد و در عملیات ایذائی فکه شرکت نمود. در طی این عملیات یکی از همرزمان نزدیکش یعنی میرحسن مجیدی موسوی به شهادت رسید و آنان بهمراه شش گردان در مقابل شش تیپ زرهی دشمن مقاومت کرده و موفق شدند. مجتبی در این عملیات کمک آر پی جی زن بود و به طرز معجزه آسائی جان سالم به در برد .

با پایان ماموریت فوق مجدداً به تهران بازگشت و این بار در تعاونی مصرف محل مشغول خدمت شد. البته همزمان در بسیج نیز حضوری فعال داشت و عضو شورای مقاومت پایگاه بود.

تا اینکه دوباره به جبهه رفت و در فروردین ۱۳۶۶ در سرزمین شلمچه به فیض شهادت رسید.

وصیتنامه

ستایش مخصوص خدائی است که معبودی نیست جز او و آن پادشاه بر حق آشکار و آن مدبری که وزیر ندارد و نه با مخلوقی از بندگانش مشورت کند.

 نه آغازی که توصیف نشود و آنکه باقی است پس از فدای خلق آن خدایی که ربوبیتش بس بزرگ است و روشنی آسمانها و زمینها است و آفریننده و پدید آورنده آنهاست .

و شهادت می دهم که حضرت محمد (ص) رسول و فرستاده از جانب خداوند متعال می باشد و ائمه (ع) جانشینان بر حق اویند .

خداوندا از تو می خواهم که من را یک لحظه و کمتر از آنی به خودم وامگذاری چون که پیامبر اکرم (ص) با آن عمظمتش نیز این را فرمود من که دیگر جای خود دارم و از تو می خواهم که کمکم کنی تا در موقع نبرد و میدان جنگ کوچکترین ترسی نداشته باشم و تنها به یاد تو باشم و ترسی از شهادت نداشته باشم و بتوانم با یاد تو به قلب دشمن بزنم و آنقدر بجنگم تا در راه تو شهید بشوم .

و از تو سپاسگزارم که لیاقت این را به من دادی تا در صف رزمندگان تو باشم و وصیتی که دارم با این جمله شروع می کنم که در این موقع حساس از زمان، که جنگ میان تمامی کفر و اسلام درگرفته است و بر هر کسی واجب است که به دفاع از شرف و دین و حیثیت خود بپردازد و همین طور که امام فرمودند : امروز جنگ از اهم واجبات می باشد و مگر ما نبودیم که می گفتیم ای کاش در زمان امام حسین (ع) بودیم و به ندای هل من ناصر ینصرنی اش جواب می گفتیم .

 

پس چرا که الان در این زمان به ندای فرزند او امام امت که می فرماید هر کس می تواند باید به جبهه برود و هر کس که توان جنگیدن ندارد در پشت جبهه کمک کند لبیک نمی گوییم ، پس هر کس که ادعای مسلمانی دارد و می تواند باید به پا خیزد و با مال و جان دفاع کند .

 

و وصیتی به خانواده ام مخصوصاً پدر و مادر عزیزم که شبها به خاطر من بیداری و سختیها کشیدند تا من را به این سن رساندید و من را با دستهای خود به جبهه های حق علیه باطل فرستادند و انشاءالله که اجر و ثوابش را در آن دنیا ببینید ، پدر و مادر عزیزم از شما تقاضا دارم که اگر انشاءالله لیاقت شهید شدن را پیدا کردم و خبر شهادت من را آوردند    نمی گویم گریه نکنید ولی به خاطر امام حسین (ع) و مظلومیتش گریه کنید و سعی کنید که با گریه شما افرادی سوءاستفاده نکنند و به حرفهای بیهوده کسانی که می خواهند ضربه به اسلام و انقلاب بزنند.

 

 گوش ندهید و با قاطعیت و صبرتان جلویشان بایستید. باشد انشاءالله که در آن دنیا اجرش را ببرید و انشاءالله مرا ببخشید که نتوانستم به عنوان یک فرزند خوب در خانه با شما رفتار نمایم و از برادر بزرگم آقا مصطفی تشکر می کنم که باعث شد که من به بسیج و جبهه بروم و در صف رزمندگان اسلام باشم و واقعاً می گویم که به شما علاقه زیادی داشتم و انشاءالله که اگر در خانه از من  خلافی سرزده به بزرگی خودتان می بخشید و انشاءالله که در تمام مراحل زندگی موفق و پیروز باشید و همواره در راه پیشبرد اهداف اسلام پیش قدم باشید که می دانم همین طور هست و از شما خواهش میکنم که دو برادر کوچکترمان را یعنی محسن و محمد را    ( مخصوصاً ) کاری کنید تا درسش را بخواند چون که بهترین چیز برای او درس می باشد تا موقعی که بزرگتر شد بتواند هم رزمنده باشد هم درس خوان، انشاءالله که بتوانم در آن دنیا شما را شفاعت کنم .

والسلام علی من اتبع الهدی

خاطره

 

قایم موشک بازی!

درباره شهید مجتبی محمدبیگی

 

یکبار که برای طی دوره مرخصی به تهران آمده بود، یکی از همرزمانش که همسایه شان نیز بود، به تازگی شهید شده بود.

مجتبی هرگاه از محل رفت و آمد می‌کرد، اگر چشمش به مادر شهید می‌افتاد، خود را جائی پنهان می‌کرد.

در جواب این سئوال که: چرا قایم می‌شوی؟

می‌گفت: من و پسر این مادر با هم رفته بودیم جبهه، ولی او شهید شد و من سالم بازگشتم. حالا با چه روئی به صورت مادرش نگاه کنم؟

وقتی برای ختم، به منزل آن شهید رفته بود، بلند بلند گریه می‌کرد و با ناله هایش همه را تحت تاثیر قرار داده بود.

طولی نکشید که او نیز به همرزم شهیدش پیوست تا در بهشت نیز همسایه یکدیگر باشند.

مجتبی همچون ابوالفضل العباس (ع) دستانش از تن جدا و همچون ام الائمه بانو فاطمه (س) پهلویش مجروح شد و سرانجام به فیض شهادت رسید.

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search