شهید مجتبی کاویانی

شهید مجتبی کاویانی

نام پدر: غلامرضا

تاریخ تولد: ۲/خرداد/۱۳۴۲

محل تولد: کرج – اشتهارد

شغل: طلبه

سن: ۲۰سال

تاریخ شهادت: ۲۲/فروردین/۱۳۶۲

محل شهادت: شمال فکه

عملیات: والفجر ۱

گردان: نامشخص

رجعت و خاکسپاری: ۱۲ سال پس از شهادت

مزار: گلزار شهدای اشتهارد – امامزاده ام کبری و ام صغری

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

زندگینامه شهید مجتبی کاویانی

روحانی شهید مجتبی کاویانی سال ۱۳۴۲ در خانواده‌ای مذهبی و معتقد به دین اسلام در شهر اشتهارد از توابع کرج دیده به جهان گشود. در کودکی شاهد مرگ ناگهانی پدر بود که اثر نامطلوبی در روحیه‌اش گذاشت. در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و توانست تا سال دوم راهنمایی تحصیل کند. به دلیل علاقه فراوانی که به دین اسلام داشت وارد حوزه علمیه اشتهارد شد و پس از آن تحت عنوان طلبگی مشغول تحصیل علوم حوزوی شد.

در جریان انقلاب و روزهای تظاهرات و درگیری با وجود سن کم در تمام راهپیماییها شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب به عنوان عضو فعال بسیج شبها به نگهبانی می پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی درس حوزوی را برای مدتی ترک کرد و چندین بار به عنوان رزمنده داوطلبانه به جبهه اعزام و در عملیات‌های مختلف شرکت نمود.

آخرین بار در تاریخ ۲۶/دی/۶۱ به جبهه فکه اعزام و چهار روز قبل از مرخصی، یعنی ۲۲/فروردین/۱۳۶۲ عملیات والفجر یک آغاز شد و ایشان در این عملیات مفقودالاثر شد و پس از ۱۲سال پیکر پاکش به میهن اسلامی بازگشت و در گلزار شهدای اشتهارد به خاک سپرده شد.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

فرازی از وصیتنامه شهید مجتبی کاویانی

مادر اگر به زیارت قبر شش گوشه امام حسین (ع) نائل شدم خدا را شکر میکنم و اگر لیاقت شهادت را داشتم خدا را شکر میکنم که به آرزوی دیرینه خود رسیده‌ام.

افتخار کنید که فرزندتان در راه او ـ برای او ـ و دین او جان خود را اهدا کرده.

قدر امام را بدانید و از او حمایت کنید.

کتابهایم را وقف مدرسه علمیه اشتهارد کنید تا طلبه ها از آن استفاده کنند.

از برادرانم می خواهم که راهم را ادامه دهند.

وصیت به مادر و برادرم، مادرم اول سخنم را با شما آغاز می‌کنم، مادرم اگر من لایق بودم و شهید شدم از شما چند انتظار دارم، یک، مادر خودت می‌دانی که من چقدر آرزوی شهادت داشته ام و از شما می خواهم که برایم گریه نکنید و اگر زیاد ناراحت بودی نوارهایی که خریده ام آنها را گوش بدهی و برای فاطمه زهرا گریه کنی. مادرم من به خاطر شهادت به جبهه نیامده ام ولی من همیشه به خدای خود می گفتم که من هدفم خدمت به اسلام است و برای جهاد در راه خدا به جبهه می آیم ولی آرزوی شهادت دارم اگر لیاقت داشته باشم می خواهم شهید شوم.

مادرم پولی دارم، پولی را به حساب جنگ زدگان بریزید و مادرم چون می خواهم به جبهه بروم و اگر لایق بشوم به آن دنیا یعنی بهشت بروم.

وصیت من به شما اینکه نماز را با جماعت بخوانید و حجاب اسلامی را رعایت کنید .مادرم اگر شهید شدم شما باید افتخار کنید که فرزندی داشتید که برای اسلام جهاد کرد و جان خود را برای اسلام فدا کرد و در کوچه و بازار باید سر خود را بلند کند و افتخار کند که خانواده اش شهید داده است.

امام را دعا کنید و راه شهید را ادامه دهید. ان شاءالله، خداحافظ شما

مادرم اگر شهید شدم باید از همه دوستانم رضایت بگیرید و به علی بگو که اول خودش از من رضاء باشد و دوم اینکه از یک یک برادران و رفقا رضایت کامل بگیرید، چون من موقعی شهید هستم که برادران و رفقا از من رضاء باشند. وصیت دیگر به برادران گرامی و مهربانم، برادران به شما وصیت می کنم که از دستورات رهبر کبیر انقلاب اسلام را با جان و دل گوش کنند و به آن عمل کنند. برادران از شما می خواهم که اگر لایق باشم و شهید بشوم، باید راه من و شهیدان دیگر را ادامه دهید.

و وصیت به خواهرانم: حجاب اسلامی را رعایت کنید و نماز را سبک نشمارید و نماز خود را با جماعت بخوانید. وصیت به مردم اگر من شهید شدم مرا در کنار حسین  دفن کنید که با هم در یک جا باشیم. وصیت که به‌ملت عزیز ایران دارم قدر این امام عزیز را بدانند و از دستورات او پیروى کنند و تا آخرین نفس از امام عزیز و یاران باوفایش حمایت کنید و او را تنها نگذارید و از خون شهیدان عزیز حمایت کنید.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

خاطراتی از روحانی شهید مجتبی کاویانی

  • مادر شهید:

برخی شبها، دوستان مجتبی و عده‌ای از روحانیون حوزه علیمه، در منزل ما گرد هم می‌آمدند و چراغها را خاموش کرده و دعای توسل را در فضای سکوتی که برای خودشان ایجاد کرده بودند می‌خواندند و من همراه دختر کوچکترم پشت پنجره می‌ایستادیم و شاهد گریه و ناله‌هایشان بودیم و این برنامه هرشب جمعه برگزار می‌شد.

  • همرزم شهید:

یکبار که برای اعزام به جبهه رفته بود از طرف لشکر ۲۷ محمد رسول الله جهت حراست و نگهبانی از زندانها به چابهار اعزام شد اما چون این کار با روحیه اش سازگار نبود، از همان جا بدون اطلاع مسئولین به فکه رفت و آنجا خود را به تیپ ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام معرفی کرد و مشغول رزم شد.

باز نشر

 

نامه شهید مجتبی کاویانی به مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور خانواده گرامی‌ام سلام علیکم؛

پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و اگر جویای حال این فرزند حقیرتان باشید، بحمداله به لطف خدا خوب هستم و اگر لایق باشم در حال خدمت به اسلام و مسلمین هستم و تنها ناراحتی که دارم دوری شماست که آن هم زیاد مشکل نیست.

مادرم، این دومین نامه است که تا کنون برایتان می‎نویسم و نمی‎دانم که نامه اولی به دست شما رسیده است یا نه و مادر اینجا جایمان بسیار خوب است در کنار دریا هستیم و نگهبان از مردم و از خاک مقدس اسلام مشغول می‎باشم و چون نیرو به اندازه کافی است شاید تا یک ماه دیگر برگردم.

مادرم، ای نور چشم من، برایم دعا کن که به آرزوی خود برسم، مادر زیاد ناراحت نباشی چون اگر ما به جبهه نیاییم چه کسانی باید بیایند و الان تکلیف است و دیدید و شنیده‌اید که امام ما چه فرمود. در این سخنان امام بار سنگینی بر دوش ما گذاشت و ما وظیفه داریم که در اینجا باشیم و به گفته‌های و شعارهای امام عزیزم جامه عمل بپوشانیم چون اگر عمل نکنم دروغ می‌گویم که مسلمان هستم و مادرم من نمی‌دانم که تاکنون آن را عمل کردم یا نه و ما باید دعا کنیم که خداوند ما را هدایت کند چون اول باید انسان جهاداکبر کند تا بتوانم به جبهه بیایم و بعد در جهاد اصغر شرکت کنم.

امیدورام که این مسئولیت سنگین را بتوانم به مقصود برسانم. دعا کن که این همه زحمتی که می‌کشیم به خاطر خدا باشد، خدا نکرده به دستور شیطان و نفس نباشد که اگر چنین باشد همه اینها به هدر می‌رود دعا کن که من هدایت بشوم و به راه خدا و انبیا باز گردم و گناهان گذشته ما را خدا ببخشد.

مادرم، شاید این آخرین نامه من باشد و اگر ان شاءالله یه یاری خدا به خط رفتم که دیگر نمی‌توانم برایتان نامه بنویسم اما سعی می‎کنم تا موقعی که در پادگان هستم برایتان نامه بنویسم و شما هم لطف کنید جوابش را فوری برایم بفرستید تا از حال شما باخبر شوم.

دیگر وقت پرارزش شما عزیزان را نمی‌گیرم و از خداوند متعال پیروزی اسلام و سلامتی امام عزیزم را خواستارم و از قول من به تقی، ملوک، منیژه و نیره و به اهل خانه سلام گرم برسانید و از قول من به دایی‎ها و عموها باحال خانه سلام گرم برسانید و از تک‎تک آنها التماس دعا دارم و اگر باقر هست که سلام مرا به او برسان و اگر رفته سعی کنید که آدرس او را برایم بفرستید تا برایش نامه بفرستم و از قول این بنده حقیر به زن داداش‌ها امینه و منصوره سلام گرم برسانید.

مادرم، من کوچکتر از آن هستم که شما عزیزان را نصیحت کنم اما چند سفارش دارم، سعی کنید؛ نمازهایتان را با جماعت بخوانید، هرچند من خودم لایق نیستم و مادرم دومین سفارشم این است که به خواهرانم بگویید که حجاب اسلامی را رعایت کنند چون می‎دانند که ما نزدیک به ۳۰۰ هزار شهید مجروح دادیم و این شهدا در آن دنیا دامان ما را می‌گیرند و ما باید چه جوابی بدهیم.

پس مادر آنها را تشویق کن و بگو که حتما این سفارش مرا یادتان نرود و به زن داداش‎هایم نیز بگو حتما، چون من وظیفه خود می‎دانم که بگویم و حتما امام را دعا کنید که خداوند وجود پرارزشش را برای ملت ایران و جهان نگه دارد و زیارت قبر شش گوشه امام حسین را نصیبمان کنید. ان شاءالله

و به امید پیروزی هر چه زودتر رزمندگان اسلام و سرنگونی کفار

فرزند حقیرت مجتبی کاویانی

هشتم اسفند ماه ۱۳۶۱

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search