شهید مجید هرمزی

نام: مجید

نام خانوادگی: هرمزی لنگرودی

نام مادر: بمانی

نام پدر: حسن

تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱۰/۵

محل تولد: تهران

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: سوم دبیرستان

سن: ۱۸ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳

محل شهادت: شلمچه

عملیات: کربلای ۵

گردان: حضرت علی اصغر

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۲۹، ردیف۲، شماره۶

  • از کودکی علاقه مند به هنر نقاشی و خطاطی بود و از ۵ سالگی کارهای هنری میکرد.
  • عاشق پزشکی بود. دوره امدادگری را در بیمارستان بقیه الله گذرانده بود و در جبهه هم امدادگر بود.
  • در نوجوانی بسیار شجاع و جسور بود و علیه رژیم شاهنشاهی فعالیت میکرد.
زندگی‌نامه

شهید مجید هرمزی لنگرودی پنجم دیماه ۱۳۴۷ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش حسن، کارمند بود. مجید دومین پسر خانواده بود.

وی هنگامی که دو ساله بود به بیماری سختی مبتلا شد تا جایی که پدر و مادرش امید خود را از دست دادند، اما حکمت خدا چیز دیگری بود. مجید زنده ماند و به حیات خود ادامه داد تا در شرایط دیگری به دیدار معبود بشتابد.

از آنجایی که پسری مستعد بود، از سنین ۵ سالگی به کارهای هنری خطاطی و نقاشی پرداخت و در کلاس قرآن نیز حضور پیدا می‌کرد.

او علاقه زیادی به درس و تحصیل نشان می‌داد. دوران ابتدایی را در مدرسه ماهان و راهنمایی را در مدرسه تزکیه و دبیرستان را در مدرسه “کن” و ۲۲ بهمن گذراند.

مجید در نوجوانی فعالیت در بسیج را نوعی تکلیف میدانست و در بسیج مسجد امام علی علیه السلام فعالیت میکرد. با وجود این که سنش کم بود اما در همه تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می‌کرد. زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد چند بار به ستاد ناحیه رفت و با زبان روزه به عجز و لابه افتاد که او را اعزام کنند. حتی یک بار شناسنامه اش را دستکاری کرد اما مسئولین اعزام متوجه شدند و از پیگیری کارهای او جلوگیری کردند. به گفته مسئول اعزام، مجید هر روز به آنجا می‌رفت و در امور مختلف به آنها کمک می‌کرد تا دلشان به رحم آید و گره از  کار او باز کنند اما کسانی که آنجا مشغول بودند دستش را خوانده بودند. عاقبت آنقدر رفت و آمد تا تلاش‌هایش نتیجه داد و سرانجام توانست در تاریخ ۱۲ خرداد ۶۵ در لیست اعزامی ها نام نویسی و در دوره های مخصوص شرکت کند.

او که علاقه بسیاری به طب و پزشکی داشت در جبهه به عنوان امدادگر مشغول شد. اینقدر در دست یافتن به رویای خود که همان پزشکی بود مصمم بود که دوره ی امدادگری را به مدت یک ماه در بیمارستان بقیه‌الله گذرانده و در پانزدهم مرداد ۶۵ کارت پایان دوره اش را دریافت کرده بود.

او در عملیات کربلای ۴ و ۵ شرکت کرد.
در زمان شهادت گردان حضرت علی اکبر بود.
در تاریخ ۲۳//۱۰/ ۶۵ در مرحله نخست عملیات کربلای ۵ مجروح شد و بدن مطهرش همانطور که در خاطرات دستنویسش آورده طبق خوابی که دیده بود، تقریبا یک هفته در منطقه عملیاتی باقی مانده تا اینکه در پیشروی مجدد نیروها به عقب انتقال یافته و در تاریخ ۲۹ دیماه ۱۳۶۵ در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه

به نام آنکه جانم داد به نام آنکه هدایتم کرد به این سو. به نام آنکه جانم گرفت،

با سلام به پیشگاه حضرت حجت بن الحسن عسکری رهبر تمامی گیتی زمین و در هم کوبنده کفر و ستیز جهانی و با سلام بر نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با سلام بر شهیدان، اسیران، جنگجویان پهنه حق، چند کلامی که دارم آغاز می کنم.
خدایا، بارالها از تو متشکرم از تو متشکرم که این سفره پر از نعمت، که همانا جبهه جنگ باشد را برای ما پهن کردی تا این بندگان گنهکارت از آن استفاده کنند، شاید که گناهانشان در استفاده از این نعمت پاک شود. خدا متشکرم که مرا به سوی این سفره دعوت کردی و سپس به سوی خودت فرا خواندی و مرا در جوار خودت نشاندی، خدایا متشکرم که گناهان بسیار زیاد مرا نادیده گرفتی تا من سبک شوم و بتوانم به طرف تو پرواز کنم. من که در این دنیای مادی گناهان زیادی انجام دادم همیشه دوست داشتم به سوی تو بیایم خودت می دانی که در دعاهایم می خواستم که از من تن مادی باقی نگذاری چراکه من معصیت‌کار لیاقت این را نداشتم که در زمین پر از مهر و محبت و لطف و سخای تو بیاسایم.

امیدوارم حالا که شهید شدم فقط سنگ قبری بر روی قبر من باشد و درون قبر من پر از خاک باشد نه جسم ننگینم، امیدوارم که مانند دستغیب هزاران تکه شوم تا حتی یکی از قطعات تن من باقی نماند.

خدایا مرا ببخش که در زمین تو گناهان زیادی انجام دادم، حتی حالا که شهید شدم نمی توانم سرم را در روبروی تو بلند کنم، حتی حالا که گناهان مرا به دلیل مهربانیت و اینکه آنقدر به من لطف کردی بخشیدی نمیتوانم خوشحال پیش تو بیایم، زیرا معصیت اجازه نمی دهد که در درگاه تو سرم را بلند کنم.

خدایا از تو متشکرم که مادر و پدری فداکار به من عطا کردی تا با رویی باز مرا به سوی جبهه بفرستند و با رویی باز آماده شهادتم باشند. خدایا از تو متشکرم که مرا جز آن عده ای قرار ندادی که وقتی تو آنها را به سوی خودت دعوت می کنی و دوست داری در کنارت باشند آنها نخواهند که بیایند و به درگاه تو می آیند و از تو می خواهند که خدا من را نبر، من آرزوها دارم، من…، چه چیزی از این بهتر و زیباتر و چه مقامی از این رفیع تر که تو شخصی را به سوی خودت بخوانی و چه ننگی از این بزرگتر که آن شخص این را نخواهد و با اینکه تو او را می خواهی و اجازه استفاده از بهشت و نعمت های آن را به او می دهی او جواب رد می دهد و آن را نمی خواهد.
خدایا متشکرم که این تجربه بزرگ که همانا زیستن در این دنیا است را به من دادی. من تجربه کردم که این دنیا وفا ندارد. در این دنیا فقط انسان گناه می کند و شخصی بسیار با ایمان می خواهد که بتواند گناه نکند و پس از یافتن این تجربه از خدا خواستم که من را در این دنیا باقی نگذارد تا نکند که دوباره در این دنیا گناه کنم و در جهان آخرت سر به زیر باشم.

خدایا از تو متشکرم، متشکرم که وسائل را طوری آماده کردی که ما در این محله بزرگ شویم نه یک کوچه بالاتر نه یک کوچه پایین تر. در این کوچه به دست بچه های محل چه درس هایی که یاد نگرفتم و اگر حتی یک کوچه بالاتر یا پایین تر بودیم شاید جزو آن عده ای می شدم که می باید سر کوچه بنشینم و آن کارهای زشت را انجام دهم. خدا از تو متشکرم که به فکر من انداختی که در بسیج محل بروم تا دشمن این فاسدان شهران باشم شاید اگر این عنایت را به من نکرده بودی جزو همان فاسدان بودم، خدایا متشکرم که وسائل را طوری فراهم آوردی که در “کن” تحصیل کنم و اینگونه عاشق جبهه باشم، خدایا متشکرم که دوستانی به من عطا کردی که درس شهامت و شهادت را به من دادند درسی که از هزاران شهید کن آموختم. درسی که از علیپور و حاج هاشم و دیگر شهیدان گرفتم همان درس شهامت و شهادت بود، خدایا متشکرم که کاری کردی تا من در دبیرستان ۲۲ بهمن تحصیل نکنم. شاید اگر در آنجا می بودم جزو همان هزاران فاسد آن دبیرستان می شدم.

«این قسمت را برای بچه سوسول های شهران بخوانید شاید به خود آیند.»

حالا که از میان شما رفتم چند نکته ای که شهیدان ایران از ملت ایران می خواهند برای شما یادآوری می کنم.
اول اینکه امام را تنها نگذارید جبهه ها را پر کنید، در برابر سختی ها مقاومت کنید و همیشه یادتان باشد که در حال جنگ هستیم. به اهل محل هستم. اینقدر وقتی کنار هم می نشینید غیبت نکنید، آی همسایه ها حجابتان را حفظ کنید تا بدبخت نباشید. آن عده ای که نماز نمی خوانید و یا هر وقت دوست داشتید می خوانید، حواس خود را جمع کنید که اگر نماز نخوانید خداوند از شما روی بر می گرداند. ما شهیدان به خاطر نماز است که رفتیم به خاطر حجاب اسلامی است که رفتیم.

و چند کلمه ای با خانواده دارم.
مادرم گریه نکن تا دشمن فکر نکند که ما از شهید دادن می ترسیم و ناراحت می شویم. ای پدر و مادر عزیزم من که در این دنیا به شما خوبی نکردم، اما عاجزانه از شما تقاضا دارم که مرا ببخشید.
برادرم حمید امیدوارم که از صحبت من دلگیر نشده باشی. همیشه جبهه ها را پر کن، برادرانم من که همیشه شما را اذیت می کردم امیدوارم که مرا ببخشید، به خانواده شهدا سر بزنید و به آنها کمک کنید تا مبادا مدیون آنها شوید، نبینم مجید و محمد رحمانیان از چیزی ناراحت باشند چرا که آنها را مانند برادرانم دوست دارم، همیشه به آنها محبت کنید، بخصوص مجید که او را بسیار زیاد دوست دارم، از قول من به آنها سلام برسانید و آنها را ببوسید. البته مامان هم مونس را ببوسد ولی نه از قول من بلکه از روی مهربانی، تنها چیزی که می توانم بگویم این است که از قول من از تمامی دوستان و آشنایان برایم حلالیت بطلبید.
والسلام

نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۳ Comments

  1. ۳۰ دی ۱۴۰۲ at ۷:۵۳ ق٫ظ

    حمید هرمزی برادر شهید

    پاسخ

    با سلام و احترام و ممنون از زحمات.
    شهید بزرگوار دومین فرزند خانواده بودند.
    در بیمارستان بقیه الله دوره عملی امدادگری را دیدند.
    در زمان شهادت گردان حضرت علی اکبر بودند.
    در تاریخ ۲۳//۱۰/ ۶۵ در مرحله نخست عملیات کربلای ۵ مجروح شدند و بدن مطهرش -همان طور که در خاطرات دستنویسش آورده طبق خوابی که دیده بود، تقریبا یک هفته در منطقه عملیاتی باقی مانده تا اینکه در پیشروی مجدد نیروها به عقب انتقال یافته و در تاریخ ۲۹//۱۰/ ۶۵ در بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.
    در صورتی که به عکس های بیشتری نیاز هست موجود می باشد.

    1. ۱ بهمن ۱۴۰۲ at ۸:۲۲ ق٫ظ

      admin2

      پاسخ

      سلام و سپاس از شما برادر گرامی
      مواردی که فرمودید اصلاح شد. لطفا با ادمین سایت گردان حضرت علی اکبر در ارتباط باشید تا نام شهید، به فهرست شهدای این گردان اضافه شود.
      همچنین عکسها و اطلاعات دیگر از شهید را از همین طریق، ارسال بفرمایید.
      با تشکر

  2. ۲۸ دی ۱۴۰۲ at ۴:۱۳ ب٫ظ

    ناشناس

    پاسخ

    سلام
    باتشکر
    نام مادر شهید. بمانی. میباشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search