نام : محمدحسن
نام خانوادگی : حسنیان
نام مادر : –
نام پدر : محمد
تاریخ تولد : ۱۳۴۱/۲/۱۳
محل تولد : همدان
وضعیت تاهل : مجرد
میزان تحصیلات : سیکل
سن اعزام : –
سن : ۲۴ سال
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۲/۱۳
محل شهادت : فکه
عملیات : سیدالشهدا علیه السلام
گردان : گردان المهدی (عج)
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
مسئولیت : فرمانده گردان
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۴، ردیف ۱۴۴، شماره ۳۳
زندگینامه
سردار شهید محمد حسن حسنیان از فرماندهان مطرح لشکر ۱۰ نیرو مخصوص سیدالشهدا بود. شهید بزرگوار مؤسس و فرمانده دلیر گردان المهدی عج از لشکر ۱۰ سیدالشهدا و جانشین اطلاعات عملیات تیپ سیدالشهدا(ع) نیز بود.
* * *
محمدحسن در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۱ در همدان چشم به جهان گشود. سال ۱۳۴۵ به همراه خانواده از همدان به تهران کوچ کردند. او از کودکی تحتتأثیر آموزههای مذهبی پدر و برادرش حضور چشمگیری در مساجد و فعالیتهای مذهبی داشت. پدر و برادر او از مبارزان سال ۴۲ بودند که با شخصیت امام خمینی (ره) آشنا بودند و در پخش اعلامیه و نوارهای ایشان فعالیت میکردند.
او هم قبل از انقلاب در اکثر راهپیمایی ها شرکت می نمود و در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا تلاش فوق العاده ای داشت.
* * *
محمدحسن پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۸ با گذراندن آموزشهای نظامی وارد نهاد مقدس سپاه شد.
حسن در آن دوران حفاظت از جان امام (ره)، کنترل و حفظ امنیت لانه جاسوسی و حفاظت از مجلس را بر عهده داشت و بعد از انتخاب شدن آیتالله خامنهای به عنوان رئیس جمهوری یکی از محافظان ایشان بود.
* * *
حسن هر کجا که لازم بود حضور پیدا میکرد و خود را به معنای واقعی در خدمت اسلام و انقلاب میدانست و همزمان با آغاز غائله کردستان در کنار سردار رحیمصفوی بود و این مقدمهای شد برای حضورش در جبههها.
* * *
او فردی مؤمن، مهربان با روابط عمومی بالا، نترس، خطرپذیر، خوشپوش و آراسته و با انگیزه بالا و قاطع در دفاع از اسلام و انقلاب بود.
از ویژگیهای اصلی اش؛ شجاعت بود. در عملیاتهایی که حضور داشت مثل عملیات خیبر و والفجر یک و دو، خوش درخشید. حتی در سختترین شرایط اقدام به احداث خاکریز میکرد و از گلولههای دشمن هراسی به دل راه نمیداد که این موضوع و این دلاوریها باعث شد به او لقب «شیر بیشه گمنام» بدهند.
* * *
ایشان با شهیدان کاظم رستگار و موحد دانش هم دوره بود.
بارها و بارها تا آستانه شهادت پیشرفت و چندینبار بهشدت زخمی شد. چندین بار از ناحیه دست و پا و کتف مورد اصابت ترکش قرار گرفت اما هیچگاه جبهه را ترک نکرد.
در عملیات فتح المبین تیر به یک میلی گردنش اصابت کرد که به گفته دکترها معجزه الهی شد که از گردن فلج نشد. او افتخار ۷۵ درصد جانبازی داشت.
در عملیاتهایی چون عاشورای۳ جزء فرماندهانی بود که خوش درخشید و در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۴ در زمره فرماندهانی بود که مشکلات عملیات ها را بررسی نموده و راهکار ارائه می داد. دراین راستا توانست جانشینی اطلاعات عملیات لشکر ۱۰ را به دست بیاورد که در این زمینه سه عملیات را به عهده گرفت؛ والفجر ۱، والفجر ۲ و خیبر.
در عملیات ام الرصاص طرح ماکتی را ارائه کرد که برای اولین بار این طرح مطرح شد و در والفجر۸ استفاده شد که جلوی خیلی از تلفات نیروها را گرفت.
وی همچنین طرحی برای ادامه تحصیل نیروها داد که جبهه دانشگاه شد و رزمندگان، هم درس می خواندند و هم خدمت می کردند.
ایشان همچنین نظری برای برپایی حسینیه سیار داد که طی مرخصی به تهران مقدمات آن را فراهم کرد و به جبهه برد. از آن حسینیه برای عزاداری ها و دعای کمیل و… استفاده می شد.
* * *
در عملیات بازپسگیری فکه در تاریخ سیزدهم اردیبهشت ۶۵ محمدحسن همچون مقتدایش حضرت ابوالفضل(ع) هر دو دست خود را از دست داد و از ناحیه چشمانش مورد اصابت گلوله قرار گرفت. نهایتاً به دلیل شدت خونریزی، در سالروز تولدش، به فیض شهادت رسید.
پیکرش به علت موقعیت منطقه، ۱۸ روز داخل گودالی باقیماند تا آنکه برادرش به منطقه رفته و او را آورد و در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران به خاک سپرد.
آثار
مستند
یک مستند هفده دقیقه ای از شهید محمدحسن حسنیان، ساخته شده است.
کتاب
کتاب «سه روز محاصره » درباره رویدادها و حوادث وارد شده بر گردان المهدی از لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) است.
نویسنده: هادی؛ جانشین گردان المهدی بعد از شهید حسنیان
این کتاب توسط جمعی از دوستداران نشر و گسترش فرهنگ دفاع مقدس در تعدادی از مدارس و دانشگاهها توزیع شد.
متن زیر دلواژههای یک دانشجو پس از خواندن این کتاب است. در ادامه نیز خواهر شهید محمد حسن حسنیان، پاسخی به نامه این دانشجو داد.
دلنوشته دانشجو
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام فرمانده
سلام یادگار جبهه
سلام خاکی ساده سنگرها
سلام ای تربت جبهه
سلام ای راوی حدیث شهادت
درود بر تو، نه، درود خداوند و درود پیامبر (ص) و اهل بیتش بر تو و آنان که در گردان تو بودند، آنان که دلتنگ مرگ میشدند. آنها که انگار از کرانههای جبهه، صدای مولایشان حسین (ع) را میشنیدند. آنانی که در پشت خط دشمن درهای گشوده به بهشت را میدیدند و بیهراس از مرگ در سیل جنگ برخلاف موجهای سبک و سنگین دشمن میدویدند.
سلام ای سرو طوفان زده
سلام ای شاخ و برگ شکسته
روایت تو را خواندم، بینظیرترین سالهای زندگیت را که یقین دارم خودت هم چون من حسرتش را میبری و با گریه یادش میکنی را بیآنکه بگویی فهمیدم، فهمیدم مردانه بودی و مردانگی را درک کردم. نگاه خسته تو را حال میفهمم، که چقدر تصویرهای بیتکرار در قاب چشم تو جا مانده.
چقدر عملیات،خاطره در ذهن تو جا مانده و تو هم جا ماندی در همان عملیاتها، در سنگرها و خاکریزها کنار حاج حسینها، کنار افشینها، تو هم رفتی بمانی، ولی آنقدر خطشکن بودی که هیچ خطی تو را نگه نداشت.
بوسه میزنم بر دستان تو، بر پوتینهای خاکی تو و میشود بر خاک پای تو دست تیمم زد، میشود با تو تا خط مقدم نفوذ کرد،میشود تو را به نیابت همه شهیدان زیارت کرد.
سلام فرمانده
سلام ای هویت جنگ
سلام این سند آزادگی
سلام این دیدبان جنگ
سلام ای نگهبان جنگ
فرمانده، گرای تو را در نقطه عشق و در رأس شهامت گرفتم.
و اما امان از این حسرت
کاش تاریخ تولد من یا چهل بود یا اوایل پنجاه
کاش من از نسل شما بودم، همرنگ شما
کاش من یکی از قبل از انقلابیها بودم.
کاش بودم تا سرم به سنگ خاکریز میخورد. کاش من هم از جماران اعزام میشدم.
کاش بودم تا تعریف میشدم نه تعریف بشنوم، حسرت میدادم نه حسرت بکشم.
آه… چقدر این کاشهای من زیادند، حسرت حال شما را دارم.
عطر خاکی شما خوش عطر است…
چقدر سنگرهای شما با صفاتر از این خانهها…
سفرههای شما پربرکتتر از این سفرهها…
کوچههای خاکی شما چقدر دل انگیزتر از این کوچهها…
روزهای شما روشنتر از این روزها و شبهای شما چه مهتابیتر از این شبها
کاش لایق یک شب عملیات بودم، لایق تیر و ترکش میشدم.
کاش بودم تا لایق شهادت میشدم.
پاسخ خواهر شهید محمد حسن حسنیان به نامه این دانشجو
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام نارون رعنا صفورا
سلام طاها طیب طهورا
امروز اولین روز شادمانی من است
و آخرین روز دلواپسیام،
نوشتهات تاریخ نداشت تا امروز را برای همیشه در تقویمم ثبت کنم، اما میتوان سطر به سطر را به یادگار در صندوقچه تاریخ به عتیقه گذارد.
بگذار حساب کنم حالا این نوشته را برایم فرستادی چند ساله شدهای…. ۱۰…؟۱۴…..؟۲۰……؟ نه! … تو سالارتر از آنی که در عدد بگنجی، این را همه پرچمهای در باد رقصان چهار فصل شهرم میگویند!
برخیز ای چاووش شهر عشق برخیز
برخیز و برپاکن علم را آواز ده آواز عشاق حرم را
هر سرکه پیمان بلا دارد بیاید
هر کس هوای کربلا دارد بیاید
کدام دیده کوری است که پیوند میان من و تو را نبیند،یا کهنهتر از آن باشد که نام من و تو را بدون حضور تو بنویسد؟
بندهای پوتین من وقتی که شیپور جنگ نواخته شد، با نام تو گره خورد.
دردانه سرزمین من
سطر به سطر نوشتهات را که خواندم، فهمیدم به قدر من عمر کردهای ۴۰-۵۰- و شاید هم بیشتر!
آن روز که بند کفش را محکم گره زدم و دل از آغوش گرم مادرم بریدم، میدانستم حتی اگر دیگر باز نگردم آینده کسانی را به خود خواهد دید که امروز نشنیده، شنیده باشند و ندیده، دیده باشند. امروز دیدن شیری همچون تو با بصیرت برایم عجیب نیست دردانه من!
روزی که از خط سرخ جنگ بازگشتم آنچه سوغات آوردم چیزی نبود جز خط سرخی که بر جریده عالم کشیده بودیم. و این خط سرخ تمام حیات سبز تو را تضمین میکرد.
همه آنها که یک به یک به بیکران عشق پیوستند به امید امروز تو دست از دنیا بریدند و امروز تو به ثمر رسیدهای.
امروز من و تو همسنگر شدهایم!
من گرا میدهم
تو بگیر
من فرمان میدهم،
تو شلیک کن
من معبر میشکنم،
تو دفاع کن.
«افسوس» خوردن شایسته تو نیست
جهان از وجودت در غبطه است.
امروز انقلاب جهانی موعود آغازیدن گرفته و این ادامه همان انقلابی است که ما متولدش کردیم.
از جماران، از سرتاسر میهن عزیزمان اعزام شدیم و تو امروز از قلب ایران، از دامن رهبر اسلام حضرت «سید علی» خامنهای به خط مقدم اسلام در سرتاسر جهان اعزام میشوی. دردانه سرزمین من پیشانیت را میبوسم. ارض و سماء به تحسین تو ایستادهاند.
کوچه و خیابانهای شهرم عطرآگین از نام همتباران من است که امروز ندای «الله اکبر»شان با حلقوم تو فریاد خواهد شد. و این رمز مبارک عملیاتی است که تو فرماندهاش خواهی بود.
امروز صفحه تمام رادارهای جهان، خط مقدم من و تو را به هم متصل میبیند و این واقعه هولناکی است برای آنها.
بصیرت مهماتی است که در پادگان قلب توست و تمام نقشههای فوق پیشرفته سپاه باطل را از هم خواهد پاشید. و تا این مهمات با توست من هراسی از جان و ایمان و آبروی تو ندارم. دنیا بیبهرهتر از آن است که به تسخیرش کشیده و زمان بیسامانتر از آن است که بتوان به نظمش آورد. اما تو با بصیرتتر از آنی که جهان بتواند تو را به خاک کشد.
و این همه غنیمت جنگ هشت سالهای است که از ما جوان و جان و جانان گرفت.
اینک تو سردار لشکر بصیرتی شدهای که در جهان ندای اللهاکبر سر میدهد.
فاطمه حسنیان
خاطرات
شهید محمدحسن حسنیان در سیزدهم اردیبهشت ۱۳۴۱ متولد شد و در سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ با شهادتش، تولد دوباره یافت.
* * *
۱۷ ساله بود که در درگیری خیابان ۱۷ شهریور شرکت کرد و رشادت های فراوانی از خود نشان داد. از همانموقع، دغدغۀ همراهی با مظلومین و ایستادن مقابل ظالمان را داشت.
بعد از پیروزی انقلاب هم، در دوره های مختلف آموزشی شرکت نمود و به یاری مردم مظلوم کردستان شتافت.
* * *
با همۀ نیروهایش رفیق بود. صبحها به بهانۀ خوردن صبحانه مینشست پای درد و دلشان… با بچهها حرف میزد و نظراتشان را میگرفت. نمیگذاشت حتی یک نفر از نیروهایش از مسئلهای ناراحت بماند…
* * *
تیربارهای دشمن بالای سر بچه ها می نواخت و کسی جرأت بلند شدن از روی زمین و حمله به طرف دشمن را نداشت که یکباره صدای فرمانده شجاع گردان المهدی(عج) بلند شد. غریو “الله اکبر”ش قلب آسمان را شکافت و روحی تازه در وجود گردان جان گرفت… فرمانده هم جانی دوباره یافت و رسید به آنچه که دنبالش بود!…
نمایه محتوا : گنجینه ل۱۰ / تولید