شهید محمدرضا بسطام خانی

نام : محمدرضا

نام خانوادگی : بسطام خانی

نام مادر :

نام پدر : حسین

تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۲/۱۰

محل تولد : تهران

وضعیت تاهل : مجرد

میزان تحصیلات : دبیرستان

سن : ۱۸ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۹/۲۸

محل شهادت : سومار

عملیات : مسلم بن عقیل (ع)

 

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

گردان: نامشخص

مزار: تهران، بهشت زهرا(ع)، قطعه۲۸، ردیف۳۷، شماره۱۵

خاطرات

غوغا در میدان مین

چند عدد مین خنثی کردیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی از وسط میدان مین بلند شد. سریع از میدان خارج شدیم و به سمت محل انفجار دویدیم که متوجه شدیم بدن برادر بسطام خانی از نیمه دوتکه شده و…

چند عدد مین خنثی کردیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی از وسط میدان مین بلند شد. سریع از میدان خارج شدیم و به سمت محل انفجار دویدیم که متوجه شدیم بدن برادر بسطام خانی از نیمه دوتکه شده و…

به گزارش سرویس «فرهنگ‌حماسه» ایسنا،علیرضا شکاری از رزمندگان و پیشکسوتان تخریب‌چی «لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع)»است. او با بیان خاطراتی از چگونگی حضورش در این واحد و نحوه شهادت یکی از همرزمانش می‌گوید: چند روزی از عملیات «مسلم‌ابن‌عقیل(ع)» گذشته بود که من به گردان تخریب «لشکر۱۰ سید الشهدا(ع)»پیوستم. آن زمان مقرگردان در پادگان «الله اکبر» در اسلام آباد غرب بود. یادم است که در آن زمان حضورم در در گردان همزمان با فرماندهی شهید «حاج عبدالله نوریان» شده بود.

گویا فرمانده قبلی گردان که از اعضای شهربانی بود در ماموریتی جراحت برداشته و به عقب منتقل شده بود. اولین برخوردم با شهید «سیدمحمد زینال حسینی» بود که معاونت گردان را بر عهده داشت و می‌خواست ما رو درون دسته‌ها تقسیم کند. سید من را به دسته‌ای فرستاد که «داوود پاداشی» مسولیتش را بر عهده داشت. برای همین نخستین کسی که به من خنثی‌سازی مین را آموخت همین داوود بود یادم است اولین مینی هم که خنثی کردم به همراه او از نوع «پدالی روسی» بود.

چند مدتی از حضور من در گردان تخریب لشکر سپری می‌شد و رزمندگان تخریب در منطقه عملیاتی «مسلم‌ابن‌عقیل (ع)» در حوالی شهر «سومار» مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند تا اینکه ماموریت مین‌گذاری و پاکسازی میادین مین اطراف شهر «مندلی» عراق به گردان ما واگذار شد. شهادت «محمدرضا دوقوز» بر اثر انفجار مین «کوشکوبی» همه بچه‌های گردان را متاثر کرده بود. به دسته ما مآموریت دادند که همراه برادر «بسطام خانی» که مسولیت دسته را بر عهده گرفته بود به تپه‌ای مشرف به شهر «مندلی» برویم. هرکدام از رزمندگان مشغول انجام کارشان شدند. توانستیم نواری از میدان مین را خنثی‌سازی کنیم. مین‌ها کوشکوبی بودند و بیشترشان هم حساس شده بود. من یک دوربین ۱۱۰ کتابی داشتم و همراهم به منطقه آورده بودم تا از طبیعت و بچه‌ها عکس بگیرم.

در آن منطقه دو یا سه عکس گرفتم. سپس برادر بسطام خانی دروربین را ازمن گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت:« حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی می‌افته.» بسطام‌خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مین‌ها شدیم.چند عدد مین خنثی کردیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی از وسط میدان مین بلند شد. سریع از میدان خارج شدیم و به سمت محل انفجار دویدیم. وقتی رسیدیم شهید «سید محمد زینال حسینی» هم آنجا بود.

دیدیم بدن برادر بسطام خانی از نیمه دوتکه شده، پایین تنه‌اش به کناری افتاده بود و خون از جسمش فوران می‌کرد. همراه همرزمانم با احتیاط داخل میدان مین شدیم و هر طوری بود خودمان را به بالای سرش رساندیم. بسطام خانی با اینکه درون خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده می‌گفت: «برادرها…چیزی نشده.»

هوا خیلی سرد بود، به طوری که در آن چند دقیقه که با ما صحبت می‌کرد بخار از دهانش خارج می‌شد.تمام محتویات بدنش بیرون ریخته بود.بچه‌ها کمک کردند تا نیمه بالایی تنش را از میدان مین بیرون بیاوریم. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد:«برادرها من را رها کنید. تو را به خدا کمک کنید من را سمت کربلا و حرم امام حسین برگردانید تا به آقام سلام بدهم.» ما هم آنچه را که او خواسته بود انجام دادیم. بسطام‌خانی نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالی که صدایش به لرزه افتاده بود،گفت:«السلام علیک یا ابا عبدالله.» سلام به امام حسین (ع) را داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد.غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما را بریده بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پاهای خودمان به سیم تله‌ای بخورد و انفجار دیگری رخ بدهد. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی بدن قطعه قطعه شهید «محمدرضا بسطام خانی» را در پتو پیچیدیم و از میدان مین خارج شدیم.

نمایه محتوا : بازتولید (جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search