شهید محمدعلی سنبله کار

نام : محمدعلی

نام خانوادگی : سنبله کار

نام مادر :

نام پدر : حیدرقلی

تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۵/۱

محل تولد : شهرری

وضعیت تاهل :

تحصیلات:

سن : ۴۲ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۸۲/۵/۲۹

محل شهادت : بیمارستان بقیه الله

عملیات: بیت المقدس

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

گردان: قمربنی هاشم

مزار : گلزار شهدای نارون

خاطره

در این مدت کوتاهی که قسمت شد در کنار برادرانی بزرگوار از نیروهای شهید چمران بودم چیزهای زیادی از آنها آموختم من به عنوان  ماجراجویی و مبارزه با دشمنان وطنم به طرف جبهه کشیده شدم ولی وقتی رفتم و در کنار نیروهایی قرار گرفتم که مخلصانه برای ادای تکلیف جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و به میدان نبرد با نامردترین و شرورترین دشمنان آمده بودند و با شادی و شعف به سوی جنگ و شهادت می رفتند چیزهای زیادی یاد گرفتم، آموختم که وظیفه ام چیست وقتی می گویم امام (ره) را دوست دارم و به او عشق می ورزم و انقلابم را دوست دارم و به آن افتخار می کنم و خاک این مرز و بوم را ارج می نهم و همچو سرمه به دیده می مانم آری فهمیدم که تکلیف چیست، باید حراست و پاسداری از این خاک عزیز و این انقلاب عزیز و خون شهدای آن و ارزشهای والای آن را به عهده بگیرم و تا آنجا که در توان دارم در رو جبهه جهاد با نفس و جهاد با دشمنان این ارزشها مبارزه کنم و لحظه ای از پا نشینم ، دیماه موعد اعزام به خدمت مقدس سربازی فرا رسید از محل پادگان شاپور سابق به پادگان آموزشی ۰۴ بیرجند رفتیم مدت دو ماه اموزش پیاده دیدیم  در آنجا با دوستان زیادی آشنا شدم که با بعضی از آنها تا آخر خدمت با هم بودیم از جمله آنها شیهد رضا کشیدی پسند اولین دوست دوره آموزشی من بود که در پایان دوره به علت اینکه پدرش را از دست داده بود به همراه ما به تیپ هوابرد شیراز نیامد و به لشگر ۲۱  تهران رفت ولی از آنجا که قسمتش شهادت رقم خورده بود پس از مدت کوتاهی به جبهه اعزام گردید و در تپه جبهه به فیض لقای حق نایل گردید امیدوارم روحش با اولیای خدا محشور باشد و شفیع ما گردد. باری پس از اتمام آموزش به صورت داوطلب به عشق چتر بازی به شیراز رفتیم، مدت یکماه جهت تکمیل آموزش در شیراز بودم که از بهترین خاطرات پشت جبهه من در آن شهر زیبای خواجه حافظ رحمه الله علیه اله الرحمه بود با این اهالی خوش ذوق و خوب و مهربان و آن طبیعت بهشتی بهارش در باغ ارم ما آن سروهای بلند قامتش یادش بخیر یکماه هنوز  نشده به شهر گلگون سوسنگرد اعزام شدیم در بدو ورود به همراه چند سرباز دیگر و یک درجه دار به شهر رفته و در منزل یکی از اهالی که به انبار مهمات خمپاره تبدیل شده بود مستقر شدیم شهر به شدت زیر آتش بود ما هم در میان گلوله های خمپاره زندگی می کردیم و مهمات را کم کم کم می ر ساندیم پس از یکی دو ماه برای چند روز به مرخصی آمدم در بازگشت با صحنه وحشتناکی روبرو شدم، درست فردای همان روزی که من به مرخصی رفته بودم صبح زود هنگامی که هر روز من در حیاط ورزش می کردم گلوله توپ ۱۷۵ یا ۲۰۳ میلیمتری که قدرت انفجار فوق العاده زیادی داشت پشت درب حیاط به زمین خورده و با اینکه بچه ها در داخل ساختمان خوابیده بودند باعث شهادت یک نفرو زخمی شدن چند نفر شده بود، درب خانه از ترکش پاره پاره شده و داخل ساختمان تشکهای بچه ها پر از خون و دوده و خاک، به دستور فرمانده آتشبار منزل را تخلیه و انبار مهمات را به خارج شهر منتقل کرده بودند من هم دیگر دلی و دماغ انبار مهمات را نداشتم و از فرمانده خواهش کردم  به پای قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ رفتم و در آنجا مشغول شدم پس از مدت کوتاهی نیروهاز ما تصمیم به عملیات منظم البته محدود تحت عنوان عمیلیات غرب سوسنگرد گرفتند آخر تا آن زمان به علت آماده نبودن صد در صد ارتش در خطوط پدافند مستقر بود و نیروهای منظم و مردمی نیز به صورت جنگ و گریز و عملیات چریکی و شبیخون دشمن را زمین گیر کرده بودند و مانع از پیشروی آن شده بودند. برای تغییر موضع بعد از شروع عملیات شبها برای احداث سنگر مخفیانه از خط اول خودمان عبور می کردیم و با این نیروهای پیاده و عراقی اقدام به کار می کردیم یک شب وقتی نوبت استراحت شد برای خوردن آب کنار سنگر نشسته بودم که ناخودآگاه از جای برخاستم در همین موقع صدای شلیک یک گلوله و درد شدیدی را در ناحیه پای رساتم زیر زانو احساس کردم اول فکر کردم کسی با سنگ یا چوبی محلم به پای ضربه زده است بعد احساس کردم پایم گرم شد و خون زیادی در داخل شلوارم جمع شد تازه فهمیدم که پایم تیرخورده است برای اولین بار مزه گلوله عراقی را نوش جان کردم. بچه ها سریع پایم را بستند و به بیمارستان سوسنگرد اعزام شدم بعداً معلوم شد نیروهای عراقی از حضور ما خبر شده و با اسلحه دوربین دار ما را هدف گرفته بودند. صبح زود بعد مرا به اهواز اعزام کردند. اوایل جنگ بود درگیری کم بود و شهید و زخمی زیاد نبود یک مجروح که می آمد تعداد زیادی از امدادگران و مردمی که برای کمک به بیمارستانها آمده بودند به اطرافش می آمدند و خلاصه خیلی تحویلمان گرفتند چند روزی هم در بیمارستان شرکت نفت اهواز خوردیم و خوابیدم و چون گلوله شان قلابی بود و به استخوان آسیبی نرسانده بود به تهران شهر ۰۲۱ اعزام شده به مدت ۱۵ روز مهمان پدر و مادر گرامی گردیدم. بعد با  اینکه در جنگ گلوله ای نوش جان کردم به عنوان یک مرد جنگی با تجربه به منطقه برگشتم پس از عملیات غرب در سوسنگرد به دهلاویه رسیدیم که پس از مدت کوتاهی شهید بزرگوار سردار بی همتای عرصه جهاد و کوشش و اسوه تقوا و مجاهد خستگی ناپذیر شهید چمران رحمه الله علیه در همان منطقه به ملکوت اعلی پیوست و با رفتنش دل دوستان انقلاب و امام (ره) را به سختی به درد آورد و جای خالیش همچنان خالی ماند که در آن وانفسای دروغ و نفاق بنی صدری فرماندهی همچون او اصلاً وجود نداشت، یادش گرامی و راهش پر رهرو و دعایش شما بدرقه راه رزمندگان باد

نمایه محتوا : بازتولید (جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۳ Comments

  1. ۴ فروردین ۱۴۰۲ at ۴:۲۹ ق٫ظ

    غفاری

    پاسخ

    شهید سردار سلیمانی سخن زیبایی دارد او می فرمود در دفاع مقدس ما فرماندهان نمی گفتند بروید بلکه خود جلوتر رفته و به نیروها می گفتند بیایید، من این را به چشم خود در شب عملیات والفجر۸ دیدم شهید سنبله کار که مسئول دسته ما بود برای پاکسازی سنگرها خود جلومی رفت و به ما میگفت به سوی سنگر دشمن تیر اندازی کنید فقط مواظب باشید مرا نزنید دشمن که مشغول پاسخ به تیر اندازی ما میشد شهید سنبله با نارنجک سنگر را منفجر کرد از ساحل اروند تا جزیره ام الباقی هرگز اجازه نداد نیروهایش خطر کنند، پس از اینکه نارنجک های خود را مصرف کرد نارنجک های ما را می گرفت و به سراغ سنگرهای دشمن میرفت. از این نمونه ایثارها و فداکاری ها در دفاع مقدس فراوان است. خداوند روح او و روح سردار سلیمانی را با اولیای خود محشور فرماید

  2. ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ at ۴:۴۸ ق٫ظ

    سید امیر اقامیری

    پاسخ

    سلام
    روحشون شاد باشه
    برای ماهم دعا کن علی اقا

  3. ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ at ۹:۲۰ ب٫ظ

    غفاری

    پاسخ

    خداوند مقام این شهید را متعالی فرمایید در والفجر۸ مسئول دسته ما بود، وقتی که در جزیره ام الرصاص سنگرها پاکسازی میشد خودش نارنجک به دست به سوی سنگر دشمن می رفت و نیروهایش را نمی فرستاد تا صدمه نبینند، او از آن دسته فرمانده هانی بود که نمیگفت بروید بلکه جلوتر از همه خودش میرفت. رحمت خدا بر او باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search