نام: محمد
نام خانوادگی: شیخ سفلی
نام مادر: رقیه
نام پدر: قتح الله
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱/۱
محل تولد: تهران، لواسان
وضعیت تاهل: متاهل
میزان تحصیلات: پنجم ابتدایی
سن: ۱۹ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۲
محل شهادت: جزیره مجنون
عملیات: خیبر
گردان: حضرت قاسم
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مسئولیت: آرپیچیزن
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۲۶، ردیف۸۸، شماره۵۱
- هشت ماه بعد از مراسم عقد به جبهه رفت و به شهادت رسید و نشد زندگی مشترکش را آغاز کند.
- در وصیتنامه اش نوشته بود دستان مرا از تابوت بیرون بگذارید که مردم ببینند چیزی با خود به آن دنیا نمی برم.
- پیکرش ۱۳ سال در منطقه ماند تا تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت.
زندگینامه
شهید محمد شیخ سفلی در نخستین روز سال ۱۳۴۳ در تهران، روستای لواسان به دنیا آمد. او در کودکی بسیار ساکت و آرام بود. وقتی پا به سن تحصیل گذاشت با شور و اشتیاق عجیبی وارد دبستان شد اما تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواند. مدرسه را رها کرد و در سنین نوجوانی در کشاورزی و بنایی کمک دست پدر شد. گاهی نیز برای پر کردن اوقات فراغت کتاب های مذهبی می خواند.
وی سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد اما عمر زندگی مشترکش خیلی طولانش نشد چرا که هشت ماه بعد از مراسم عقد به جبهه اعزام گردید و نتوانست زندگی مشترک خود با همسرش را از سر بگیرد.
عاقبت در جزیره ی مجنون و عملیات خیبر در حالی که سمت آرپیجیزن را بر عهده داشت به فیض شهادت رسید و پیکرش بعد از گذشت ۱۳ سال دوری به وطن و آغوش خانواده بازگشت.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و تقتلون
همانا خداوند جانها و اموال مومنان را به بهای بهشت خریداری کرده؛ آنان که در راه خدا مبارزه میکنند و میکشند و کشته میشوند.
این وصیتنامه را با درود بر منجی انسانها از ظلمت و تباهی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حق ایشان امام خمینی و سلام و درود به روح طیبه شهدا آغاز میکنم.
ابتدا چند کلمهای با پدرم صحبت میکنم. پدر جان میدانم که از دست دادن فرزند خیلی سخت است، اما خودت میدانی که من شهید شدهام و شهیدان هم زنده هستند. میدانم که شما پدر مهربانم و دلیر و شجاع میباشید و حاضر میباشید که تمام خانواده خود را در راه اسلام فدا کنی و خوشی آخرت و معاد را بر خوشی دنیوی ترجیح دهی. خوشا به حال تو پدر که اجر و ثواب تو بیشتر از یک شهید است، زیرا تو مرا در راه خدا همچون ابراهیم که اسماعیل را قربانی کرده دادهای.
پدر جان دلم میخواهد دست هایت را به طرف خداوند بلند کنی و به او بگویی خدایا شهادت فرزند مرا قبول کن و اینها را با شهیدان صدر اسلام محشور فرما.
و چند نکته به مادر عزیزم عرض میکنم. مادر جان میدانم که داغ فرزند خیلی سخت است ولی من میدانم که شما زنی شجاع میباشید و همانطور که میگوئیم خداوند بزرگ است پس پناه به خدا میبریم که تمامی حسابها و کتابها در دست خودش میباشد. میدانی که شهادت در راه خدا نصیب هرکسی نمی شود. فقط میخواهم که برای من گریه نکنی و برایم دعا کنی و شیر خود را حلالم کنی.
و اما برادر و خواهرانم. شما عزیزان من هستید. دلم میخواهد با شهادت برادرتان درسی از مکتب اسلام آموخته باشید و پیرو امام حسین (علیه السلام) باشید و حجاب خودتان را بسیار حفظ نمائید و سعی کنید که فرزندانتان را خوب تربیت کنید و نمازهایتان را به موقع بخوانید و هرگز نماز را سبک نشمارید. بدانید راهی را که من انتخاب نمودهام با چشمان و فکری باز در این راه قدم برداشتم و بدانید که شهید راه صد ساله را یک شبه طی میکند و مقامی بالاتر از مقام شهید نیست.
دوست دارم که اگر شهید شدم دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند همراه خود چیزی به آن دنیا نمی برم و چشمانم را باز بگذارید که بدانند راهم را کورکورانه انتخاب نکردهام.
در آخر از تمامی عزیزان و دوستان میخواهم که مرا حلال نمائید و برای من دعا کنید که خداوند مرا بیامرزد.
والسلام
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و اعیال و خانه مان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید