نام: محمود
نام خانوادگی: حبیبی
نام مادر: حاجیه
نام پدر: محمدعلی
تاریخ تولد: ۱۳۳۳
محل تولد: آبیک
وضعیت تاهل: متاهل
میزان تحصیلات: راهنمایی
سن: ۳۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۱۹
محل شهادت: –
عملیات: کربلای۸
گردان: بهداری
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مسئولیت: –
مزار: آبیک
زندگینامه
محمود حبیبی، یکم آذرماه ۱۳۳۳، در بشاریات از توابع شهر آبیک دیده به جهان گشود. پدرش محمدعلی، کشاورز و مادرش حاجیه خانم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. ازدواج کرده و دارای ۳ فرزند پسر و ۲ دختر شد. کارگر کارخانه زامیاد تهران بود. از بسیج در جبهه حضور یافت. ۱۹ فروردین ماه ۱۳۶۶، در شلمچه و در جریان عملیات کربلای ۸ به شهادت رسید. پیکر او را در زادگاهش به خاک سپردند.
وصیتنامه
مگر شما از زینب (س) بالاتر هستید؟
هم اکنون که این لیاقت را پیدا کردم تا در جبهه ی حق علیه باطل حضور پیدا کنم، لازم می دانم کلامی چند روی کاغذ بیاورم.
هر چند خود کلامی ندارم؛ اما کلام من، همان کلام رهبر و این امت حزب الله است. با امت حزب الله سخنی دارم و آن این که: بدانید این مصیبت ها و سختی ها، زودگذر و تمام شدنی است؛ اما به پاداش این جان فشانی ها و فداکاری ها، به نعمت های ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید.
هیچ گاه زبان به شکایت نگشایید و همیشه با وحدت و یکپارچگی و با مشت محکم و با حضور در صحنه داشتن، به هیچ یک از منافقین و مزدوران آمریکا مجال تحرک ندهید.
از شما می خواهم که هیچ وقت دعا را فراموش نکنید و دایم به یاد خدا باشید و در نماز جمعه، نماز جماعت و دعای کمیل شرکت مؤثر داشته باشید.
شما ای مادران! مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید، که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب زینب(س) را بدهید. مگر شما از زینب (س) بالاتر هستید که تمام اهل خانواده اش و ۷۲ تن را جلوی چشمانش شهید کردند؟
ای جوانان! مبادا در ذلت و در رختخواب ذلت بمیرید؛ که حسین(ع) در میدان نبرد با کفار شهید شد!
پدر و مادر عزیزم! از من دلخور نباشید و مرا حلال کنید.
سخنی هم با همسر عزیزم دارم؛ کسی که در سختی ها و دشواری های زندگی با من همراه بود. امیدوارم که پس از شهادت من، زینب وار بتوانی پاسدار خون شهیدان و این انقلاب خون بار شهیدان باشی. از فرزندانم پرستاری کن و آنها را -که یادگارمان هستند- برای جامعه بزرگ کن، تا مؤمن به اسلام و انقلاب اسلامی شوند و سربازی از سربازان روح الله باشند.
سخنی هم با تو دارم؛ ای فرزند عزیزم، داوود جان! بدان که پدرت در راه اسلام و این انقلاب اسلامی شهید شد و تو هم باید -ان شاء الله- وقتی بزرگ شدی، راه او را ادامه دهی. حالا هم از خواهر و برادرت خوب مواظبت کن و دَرسَت را خوب بخوان، تا -ان شاء الله- فردی مفید و با ایمان برای جامعه باشی.
از همگی شما می خواهم که مرا حلال کنید و در شهادتم، فقط برای من گریه نکنید؛ بلکه برای شهدای صدر اسلام و انقلاب گریه کنید، تا مبادا -خدای نخواسته- دشمن شاد شود.
در پایان از خانواده ام می خواهم که همیشه دعا کنند تا من هم با شهدای اسلام محشور شوم.
نمایه محتوا: آرشیو مرکز حفظ آثار