شهید محمود معزپور

شهید محمود معزپور

نام پدر: علی اصغر

نام مادر: مهین

تاریخ تولد: ۱۳۴۷

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت: ۲۰/۱/۱۳۶۶

محل شهادت: شلمچه

عملیات: کربلای ۸

گردان: حضرت المهدی (عج)

مسئولیت: مسئول مخابرات گردان

مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۲۹ ردیف ۱۰۱ شماره ۲

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

زندگینامه شهید محمود معز پور

شهید محمود معزپور روز سیزدهم شهریور سال ۱۳۴۷ در تهران دیده به جهان گشود. پدرش علی اصغر و مادرش مهین نام داشت. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، محمود ۱۰ سال بیشتر نداشت اما به مدد تربیت شایسته خانواده، بعدها به صف سربازان امام خمینی پیوست.

وی ۱۷ ساله بود که به جبهه رفت و در عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۱ و ۲ و ۴ و ۵ شرکت کرد. تا سرانجام در سن ۱۹ سالگی در فروردین ۱۳۶۶ حین عملیات کربلای ۸ در شلمچه به شهادت رسید.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

وصیتنامه شهید محمود معز پور

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به آقا امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با سلام به خانواده‌ی شهدا و ملت شهید پرور، سخنی چند با مادر و پدر دارم:

مادر! شما خیلی زحمت برایم کشیده‌اید و شب‌ها و روزها مرا تر و خشک کرده‌اید. خیلی خیلی از شما تشکر می‌کنم. از شما می‌خواهم که اگر به سوی خدا شتافتم در مرگ من گریه نکنید که منافقان را شاد کنید. من برای خدا رفته‌ام و شما لیاقت معامله با خدا را داشته‌اید و اگر خدا مرا طلبید مرا حلال کنید و از همه حلالیت بخواهید و بگویید محمود گفت: «جنگ جنگ تا پیروزی».

و شما پدرم! شما را هم خیلی ناراحت کردم مرا حلال کنید. بدانید که امانت‌دار خوبی بوده‌اید و اجر آن را هم خواهید دید. لطفا صبر را پیشه داشته باشید و در همه حال امام را دعا کنید… و به یاد شهدا باشید. چون بدانید زندگی که می‌کنید مدیون شهدا هستید. خلاصه مرا که شما را ناراحت کرده‌ام عفو کنید و این معامله را تبریک می‌گویم چون همه سعادت آن را ندارند. به مردم بگویید من که نه بلکه تمامی شهدای دیگر برای اسلام و امام رفته‌ایم، ما می‌رویم تا اسلام و امام در خطر نباشد. جان ناقابل ما فدای یک تار موی امام. خلاصه بدانید که شهادت خواست من بوده است.

و دیگر عرضی ندارم. فقط مقدار ۵۰۰ تومان به لیلا بدهید چون بدهکارم و ۲۰۰ تومان به یعقوب‌نژاد بدهید و ۳۰۰ تومان رد مظالم بدهید. ۲ سال روزه و نماز دارم. پول‌هایم که ناقابل است مقداری خرج و اگر ماند برای جبهه بفرستید. دیگر حرفی ندارم جز دعای امام.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار – الهی آمین

خدایا این شهادت را نصیب ما بفرما

۱۰ فروردین ۱۳۶۶

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

یوسفِ گم گشته…

خلاصه مصاحبه شمس الدین معزپور؛ برادر شهید «محمود معزپور»

برادرم در برابر چشمانم شهید شد. او سه سال کوچکتر از من بود اما بسیار پر تحرکتر.

سال ۱۳۶۵، حین عملیات، در خط مقدم بودیم. محمود مسئول مخابرات گردان المهدی بود اما گاهی آرپیجی هم می زد. آرپیجی‌زن گردان مجروح شده بود. همه بچه‌ها زمینگیر شده بودند که محمود یکدفعه بلند شد تا موشک آرپیجی را شلیک کند، اما ترکشی به موشک اصابت کرد و موشک در صورت برادرم منفجر شد. اولین چیزی که گفتم: “إنا لله و إنا إلیه راجعون” بود.

از یک طرف داغ برادر برایم خیلی سخت بود و از طرف دیگر، دادن خبر شهادت برادرم به خانواده…

به دامادمان تلفن زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. از او خواستم خانواده را خبردار کند. او آدم خیلی راحتی بود. به پدرم گفته بود: خواب دیدم امام حسین (ع) بچه‌ام را می‌خواهد؛ خواهرم آن زمان باردار بود. پدرم هم گفته بود، محمدجان بچه را باید در راه خدا داد. چند ساعت بعد، نزدیک اذان مغرب به مسجد رفته و باز این داستان را تکرار کرده بود. و جواب پدرم، همان بود…

محمد با ناراحتی گفته بود: «اگر الان خبر شهادت شمس الدین یا محمود را به شما بدهند چی؟»

پدرم جواب داده بود: هیچ طوری نمی‌شود.

دامادمان هم از موقعیت استفاده کرده بود و گفته بود: «شمس الدین زنگ زده و خبر شهادت محمود را داده.»

پدرم با شنیدن این خبر، همانجا در مسجد، غش کرده و بیهوش شد.

پدرم آنقدر محمود را دوست داشت که گاهی از روی شوخی به جای محمود صدایش می کردیم “یوسف”.

***

محمود، قبل از رسیدن به تهران زیارت مشهد رفت!… پیکرش اشتباها با شهدای مشهد رفته بود و بعد از ۲ روز پیدا شد.

بعد از بازگشت از جبهه، با دیدن اعلامیه برادرم در محله، در حالی که کوله پشتی‌اش بر روی دوشم بود، حال خرابی داشتم…

سنگ مزارش را خودم طراحی کردم تا ادای دِینی باشد به او… دو ساعتی را پای مزارش نشستم و طرح آن را آماده کردم. بعد هم رفتم سراغ استاد سنگ تراش. هزینه سنگ را هم از سهم الارث خود محمود پرداخت کردم چون اعتقاد دارم شهدا زنده‌اند پس ارث هم می‌برند.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۲ اسفند ۱۳۹۹ at ۲:۲۹ ق٫ظ

    خاله شهید محمود

    پاسخ

    من به برادر شهید افتخار میکنم که با تمامی غم از دست دادن برادر ناکامش جسدش را ازخاک عراق بیرون اورده روحش شاد بقای عمر شمس الدین عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search