نام : احمد
نام خانوادگی : غلامی
نام مادر : –
نام پدر : محمدصادق
تاریخ تولد : ۱۳۳۰/۶/۱
محل تولد : شهر ری
وضعیت تاهل : متاهل
میزان تحصیلات : –
سن اعزام : –
سن : ۶۵ سال
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۶/۱۹
محل شهادت : سوریه – حلب
عملیات : –
گردان : ستاد فرماندهی
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
مسئولیت شهید : جانشین فرماندهی لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) – فرماندهی تیپ مستقل ۱۱۰ شهید بروجردی
مزار: تهران ، بهشت زهرا(س) ، قطعه ۲۹ ردیف ۲۸ شماره ۷
زندگینامه
سردار شهید احمد غلامی در اولین روز از آخرین ماه تابستان ۱۳۳۰ در شهر ری دیده به جهان گشود. در دوران دفاع مقدس مسئولیت جانشینی فرماندهی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام را تا سال ۶۲ و فرماندهی تیپ مستقل ۱۱۰ شهید بروجردی را تا پایان جنگ بر عهده داشت.
احمد غلامی در نخستین روزهای تشکیل سپاه پاسداران در سال ۱۳۵۸ شمسی، به این نهاد پیوست و در گردان۲ پادگان ولی عصر (عج) به نبرد با ضدانقلاب و بعدها، متجاوزین بعثی مشغول شد.
پس از تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسول الله، او در عملیات «فتح المبین» و «الی بیت المقدس» به عنوان یکی از فرماندهان گردانهای رزمی، تکلیف جهادی خود را به انجام رساند. پس از تشکیل تیپ سیدالشهدا علیه السلام توسط شهید حاج علی موحد دانش، حاج احمد با دعوت آن سردار شهید، به یگان مزبور ملحق شد و پس از آن که شهید کاظم نجفی رستگار فرماندهی تیپ را به دست گرفت، ایشان به عنوان قائم مقام فرماندهی تیپ (که مدتی بعد به لشکر ارتقا پیدا کرد) منصوب شد.
حاج احمد غلامی در ماههای پایانی سال ۱۳۶۳ شمسی، پس از تغییر و تحولات گسترده در سازمان تیپ سیدالشهدا، به همراه جمعی از همرزمانش در آن یگان، ماموریت یافت که «تیپ مستقل شهید بروجردی» را تشکیل دهد. این سردار شهید، تا پایان جنگ، فرماندهی آن تیپ مستقل را (که بعدها به تیپ ۱۱۰ خاتم الانبیاء تغییر نام یافت) بر عهده داشت.
سردار غلامی که برای دفاع از حرم به سوریه رفته بود، در نهم شهریورماه ۱۳۹۵ در کشور سوریه شهر حلب مجروح شد و پس از ۱۱روز، علیرغم تلاش پزشکان از کما بیرون نیامد و در سن ۶۵ سالگی، روحش به ملکوت اعلی پیوست.
روز ۲۳ شهریورماه با حضور جمعی از مسئولان کشوری و لشکری از میدان بسیج شهر ری تا حرم عبدالعظیم حسنی تشییع شد.
پس از طواف پیکر این سردار شهید و اقامه نماز، پیکر او به قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) منتقل شد تا در کنار مزار شهیدان حاج داود کریمی و سپهبد علی صیاد شیرازی خاکسپاری شود.
در مراسم تشییع پیکر سردار شهید حاج احمد غلامی، سردار علی فضلی جانشین سازمان بسیج مستضعفین و از فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در دوران دفاع مقدس سخنرانی نمود.
سخنرانی سردار علی فضلی در روز تشییع پیکر شهید
سردار احمد غلامی ۳۷ سال توفیق دفاع از انقلاب اسلامی را در رکاب امام (ره) و مقام ولایت داشته است.
حاج احمد با اینکه حُکم حبیب را دارا بود، اما همانند جوانان در رکاب ولایت و امامت توفیق شهادت یافت. خوشا به حال این شهدا که کامشان در راه دفاع از آیین خدا، پرچم رسولالله و دین خدا با شهادت شیرین شده است.
حاج احمد حدود ۳۷ سال یعنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون توفیق مجاهده را در عرصههای مختلف مانند مقابله با ضد انقلاب، منافقین و در جبهه را داشت. این سردار شهید توانسته بود سلسله مراتب را از رزمنده ساده تا فرماندهی در جنگ تحمیلی طی کند. او از همرزمان شهیدان همت، علی موحد دانش، کاظم رستگار و جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بود.
پس از دوران دفاع مقدس، حاج احمد در راستای تثبیت معارف آن در قابل روایتگر در کاروانهای راهیان نور حضور مییافت و به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت میپرداخت. او یار صدیق امام و مقام معظم رهبری بود که در دوران فعالیتاش مسئولیتهایی همچون جانشینی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، فرماندهی در لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و فرماندهی در تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیاء را بر عهده داشته است. او با شهادت در سوریه به آرزوی خودش رسید.
هنگامی که حاج احمد دوران مجروحیت خود را در این چند روز سپری میکرد و در کما بود شرایطی بوجود آمد که همه برای سلامتی او دست به دعا شده بودیم اما عزیزانی هم میگفتند که حیف است چیزی جز شهادت نصیب او شود. حاج احمد و دیگر شهدا روحیه استکبارستیزی، مقابله با دشمنان تکفیری، داعشیها، صهیونیستها و آمریکاییها را به جوانان ما آموختهاند. کشور نیز سربازان خودش را برای دفاع همه جانبه از کشور و اسلام آماده دارد.
مصاحبه با پسر بزرگ شهید
سردار غلامی با وجود سمتهایی که در دفاع مقدس داشت، کمتر شناخته شده بود، به نظر شما چرا رزمندگانی مثل پدرتان این طور در گمنامی به سر میبرند؟
من معتقدم به شکل کلی افرادی که در دفاع مقدس حضور داشتند واقعاً مردان بیادعایی بودند. خیلی از این مردان بیادعا را میشناسم که مجروح جنگ هستند و با مشکلات اعصاب و روان که با جان و دل برای خود خریدند، دست به گریبان هستند. جانبازانی که با داشتن دو فرزند و با گذشت سالها از اتمام جنگ هنوز در این جامعه مستأجر هستند. در صورتی که در مقایسه با نسل امروزی میبینیم اگر جوانی زندگیاش تکمیل نباشد تن به تشکیل خانواده نمیدهد. کسانی که زمان جنگ برای پاسداری از حریم کشورمان، زندگی و خانواده را رها کردند، آن را برای خود یک وظیفه و تکلیف واجب میدانستند. وقتی که با آنها هم صحبت میکنید، میبینید که آنها در یک دنیای دیگر سیر میکنند. نه دنبال مادیات هستند و نه دنبال مسائل جانبازی و درصد و این چیزها. اگر از بعد اعتقادی به این قضیه نگاه کنیم میبینیم واقعاً انجام وظیفه کردهاند و به دنبال نام و نشان نبودند. شهید غلامی هم از نسل همین مردان بود. گمنامی را میپسندید و در آن حال و هوا سیر میکرد. هرچند بعد از جنگ ناملایماتی با بچههای جنگ شد و اغلب مهجور و گمنام ماندند.
پدر متولد چه سالی بودند، کمی از فعالیتهای جهادیشان بگویید.
پدرم متولد اول شهریور ۱۳۳۰ در شهرری بود. تا آنجا که به یاد دارم از شکلگیری سپاه تا زمانی که به درجه شهادت رسید در این ارگان فعالیت میکرد. با توجه به دیدگاه انقلابی و مبارزی که داشت، از بدو پیروزی انقلاب و از اول جنگ وارد عرصه جهاد شد. پدرم جزو اولین پاسدارهای پادگان ولیعصر(عجل الله تعالی) بود. الان خیلی از همدورهایهای ایشان دیگر میان ما نیستند و بسیاری از آنها شهید شدهاند. پدرم مراتب نظامی را از مراحل پایین تا جانشینی لشکر ۱۰سیدالشهدا(علیه السلام) گذراند. تا سال ۶۲ در همین سمت بود. بعد فرماندهی تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی را برعهده گرفت و تا پایان جنگ در همین سمت بود. پدر حتی بعد از بازنشستگی معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشت.
شهید غلامی قاعدتاً به دلیل مسئولیتهایی که داشتند، بیشتر در جبهه و مأموریت بودند، زندگی شما در سایه وظایف پدر چگونه بود؟
معمولاً زندگی فرزندان جنگ شرایط خاصی را پیدا میکند. موقعی که جنگ تمام شد بنده ۱۴ سال سن بیشتر نداشتم. به خاطر مأموریتهایی که پدر داشتند، خانواده ما در مناطق متعددی مثل شوش دانیال، سلمان فارسی، نقده، دزفول، منطقه سر پل ذهاب و. . . سکونت داشتیم. این جا به جایی و نقل مکانها موجب میشد شرایط خاصی را در زندگی تجربه کنیم. گاهی مجبور میشدیم هر فصل از سال تحصیلی را در یک مکان سکونت داشته باشیم و ادامه تحصیل بدهیم. یادم میآید در مقطع راهنمایی در دزفول ساکن بودیم و موشک آنجا زیاد میزدند که عمویم شهید شد. وقتی به شهرری برگشتیم، دیدم تهران هم موشکباران است و آژیر میزنند و مردم سراسیمه به پناهگاه میروند. من و برادرم چون شرایط جنگ را زیاد دیده بودیم برایمان دیدن این موارد عادی شده بود و دوتایی میایستادیم نگاه میکردیم که موشک کجا میخورد. خانواده ما همیشه شرایط پدر را درک میکرد. در صورتی که به خاطر مسئولیتهای پدر و نبود ایشان، مادرم شرایط بسیار سختی را در زندگی تحمل میکرد.
به بحث حضور ایشان در دفاع از حرم بپردازیم؛ چه زمانی قصد اعزام کردند؟
قبل از آن دوست دارم خاطرهای را از ایشان نقل کنم. یک روز با هم قدم میزدیم که پدر با خنده به من گفت در مخیلهام هم نمیگنجد که با مرگ طبیعی از دنیا بروم یا در رختخواب بمیرم. این حرفش نشان میداد که دوست دارد در میدان جنگ به شهادت برسد. او بارها در دفاع مقدس مجروح شده بود ولی همیشه غرور خود را داشت و در راه رفتن اقتدار خود را حفظ میکرد. پدر خیلی صبور بود. اما این اواخر پای ماندن نداشت. وقتی هم که قصد اعزام کرد، حتی از رفتنش به سوریه خبردار نشدیم، چون نمیخواست نگران شویم حرفی در این خصوص نزده بود.
چند مرتبه به سوریه اعزام شدند؟
ایشان چندین بار به عراق اعزام شده بود، اما برای بار اول بود که به سوریه میرفت. از قبل چند مرتبه خواب دیده بود که سرش مجروح شده و همه میآیند سرش را میبوسند. واقعاً هم همین طور شد. پدر در حلب از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و چندین روز به کما رفت و سپس به شهادت رسید. من خودم میدانستم که حاجی برود سوریه دیگر برنمیگردد. زیرا برای برگشت به آنجا نرفته بود. همین گونه هم شد و در شرایط خاصی نیز مجروح شد و به کما رفت. الان که فکر میکنم میبینم ایشان هم با شرایط سنی که حبیب ابن مظاهر داشت مانند او دست از مقاومت بر نداشتند و شهادت را در سن ۶۵ سالگی برای خود رقم زدند. مانند سردار همدانی در سن بالا به شهادت رسیدند. واقعاً در این شرایط بتوان با خدا معامله کرد کار عظیمی است.
از آخرین وداع با پدر چه خاطرهای دارید؟
در آخرین روزهایی که پدر در شرایط کما به سر میبردند بنده به عنوان فرزند بزرگ ایشان در حلب پیش حاجی بودم. تا به این سن یک حجب و حیایی در ما بود که باعث میشد تا حالا به خودم اجازه ندهم مستقیم به چهرهاش نگاه کنم. برای همین رنگ چشم پدرم را تا به حال ندیده بودم. وقتی پیش او بودم آرامش خاصی را در خود حس میکردم.
با دلتنگیهایی که در نبود پدر دارید چطور کنار میآیید؟
چون زنده بودن شهدا را قبول دارم و آن را حس میکنم حتی نماز صبح را کنار پدرم در بهشت زهرا(سلام الله علیه) میخوانم و گزارش کارم را برای پدر توضیح میدهم و به شرایط رفتن پدرم غطبه میخورم که بهترین نوع رفتن را برای خود انتخاب کرد. پدرم در جوار مزار شهیدان صیاد شیرازی و حاج داود کریمی آرام گرفته است.
درباره شهید
این فرمانده شهید درباره بهترین شناسایی در هور در جریان عملیات خیبر روایت کرده است:
«اطلاعات بسیار خوبی از دشمن به دست آوردهایم و با تقسیم آبراهها برای انتقال نیرو و تجهیزات تقسیم کار، خوب پیشرفت داشت و بر این مبنا شناساییها نیز منطقهای و محدودهای شده بود.
تیپ ما تاکنون در شناسایی و آموزش نیرو پا به پای هم پیش رفته و البته از حق نگذریم بهترین اطلاعات را بچههای شناسایی تیپ ۱۰سیدالشهداء(ع) از منطقه به دست آوردهاند که امیدوارم تا آخر هم به همین شکل پیش برود. هر چه بهتر منطقه شناسایی شود موفقیت عملیات هم بیشتر خواهد شد. امشب را باید تا صبح پیش تیمها باشم. قرار است مقداری از راهکار اولیه را همراه با قایق با تیم امشب بروم و تا روشن شدن هوا منتظر شدم تا بچههای شناسایی برگردند. ناهار را با حسین روشنی و غلام کیانپور و رضاپور و «کرد» به اتفاق بهرام میثمی در چادر بچهها که کنار هور است مهمان هستم و تا غروب و برای نماز مغرب و عشاء به پاسگاه خاتمی به اتفاق بهرام میرویم.
نماز جماعت به امامت حاج همت برگزار شد و چون من و بهرام دیر رسیدیم نماز مغرب را از دست دادیم و نماز عشا را به جماعت خواندیم و بعد هم بلافاصله جلسه شروع شد و مثل بقیه شبها گزارشات شب قبل شناسایی به فرمانده قرارگاه برادر عزیزجعفری داده شد و او هم از آمادگی لجستیکی و قرارگاه در سطح مطلوبی تعریف کرد و مشکل فعلی را کمبود قایق برای انتقال نیرو و مهمات عنوان و ابراز امیدواری کرد که تا آینده نزدیک کمبودها رفع خواهد شد.
سپس گزارش بچههای لشکر عاشورا را آقا مهدی باکری ارائه کرد و بحثی داشت از وجود کارکنان زیادی در جزیره که دارند چاه نفتی میزنند و حضور تعدادی خارجی بین کارکنان و همچنین بودن نیروهای سودانی در جزیره برای حفاظت از جزیره که مشاهدات بچههای اطلاعات لشکرعاشورا بوده است. بعد هم مشکلات پیش آمده در خط طلاییه که شناساییها به کندی پیش میرود و از من خواسته شد که کمکی به شناسایی لشکر۲۷ از طریق تیمهای شناسایی تیپ ۱۰ سیدالشهدا داشته باشم.
من پیشنهاد دادم اجازه دهند این موضوع را با بچههای اطلاعات خودمان در میان بگذارم و چون امشب مقداری از مسیر را با آنها هستم زودتر بروم که آقا عزیز اجازه مرخصی من را داد ولی به شرط مراقبت زیادتر از خودم.»
در روایت تاریخ شفاهی شهید احمد غلامی به ایامالله دهه فجر و شکستن مقاومت نیروهای نظامی در مقبرۀ رضاشاه و تصرف آن توسط نیروهای انقلاب اشاره شده است که با هم میخوانیم:
در درگیریهای پادگان دوشان تپه که درگیری اصلی از آنجا شروع شد، حضور داشتیم. ۲۴ ساعت در خیابان تهراننو بودیم. در درگیریهای آنجا مردم پیروز شدند.
این درگیری از روز بیستم تا بیست و دوم بهمن ادامه یافت و پس از آن که کانون مقاومت نیروهای لشکر گارد شکسته شد، خبر آوردند مقبرۀ رضاشاه (در شهرری) دژ نیروهای ارتش شده و یک تیپ از زنجان آمده و آنجا مستقرشده است. گفتند بروید آنجا درگیری شده است. سریع رفتیم. صدای تیراندازی میآمد. نیروهای ارتش آنجا جمع شده بودند. احساس خطر میکردند. کلانتری شهرری هم در حال سقوط بود.
بعد از سقوط کلانتری گفتیم برویم از بالا درگیر شویم تا نظامیها تسلیم شوند، چون مقاومت میکردند و به سمت مردم تیراندازی میکردند. مقاومت، از سمت قبر رضاشاه بود. دور مقبره، دیوارهای سنگی بلندی بود که ازآنجا بهطرف مردم تیراندازی میشد. نیروهای ارتش با چند نفربر داخل محلۀ قدیمی سرتخت رفته بودند و آنجا کانون درگیریها شده بود. دو سه تا نفربر به کمک آنها آمده بود.
ما روی ساختمانهای بلند محله رفتیم و شروع به تیراندازی کردیم. این کار سبب شد نفربرهای ارتش عقبنشینی کنند. با بلندگو به سربازان ارتش میگفتیم مقاومت نکنید، سلاحهای خود را بگذارید و تسلیم شوید. میگفتیم کلانتری سقوط کرده است. پادگانها در تهران سقوط کردهاند. با انقلاب همراهی کنید. آنها مقاومت میکردند و ما مجبور شدیم به آنها تیراندازی کنیم تا تسلیم شوند.
عدهای از بچههایی که در محلۀ سرتخت زندگی میکردند، آمدند و پرسیدند چهکار کنیم؟ گفتیم سنگرهای نظامیها کنار دیوار است. بروید پشت دیوار کوکتل مولوتف بیندازید، چون با این کار، آنها از دیوار و سنگرها فاصله میگیرند و وقتی تیراندازی شود، مجبور میشوند سلاحهایشان را بیندازند و تسلیم شوند. آنها تا ساعت هشت یا ۹ شب، مقاومت میکردند. درگیری از همه طرف بود. اولین گروهی که شروع به تیراندازی از جنوب غربی مقبره کرد، ما بودیم. این درگیری از ساعت چهار و پنج بعدازظهر شروع شد و تا ساعت هشت و ۹ شب ادامه پیدا کرد. بعدازآن، دیگر صدای تیراندازی قطع و مقاومت ارتشیها شکسته شد و همۀ آنها تسلیم شدند.
روایت سردار شهید غلامی از اولین مسئول ستاد تیپ سیدالشهدا (ع)
سردار شهید حاج احمد غلامی از فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) که در دفاع از حرم اهل بیت (ع) در سوریه به شهادت رسید خاطره ای از سردار شهید «مرتضی سلمان طرقی» اولین مسئول ستاد تیپ سیدالشهدا (ع) که پس از مدتی به لشکر ۱۰ سیدالشهدا ارتقا یافت را روایت می کند که در ادامه آن را می خوانیم.
مرتضی را یکبار در سال ۵۸ داخل پادگان عشرت آباد که در واحد اطلاعات کار میکرد، دیده بودم.
بعد از شروع جنگ گردان ما به نام گردان صف یا گردان شش به فرماندهی «علی موحد دانش» با سه گروهان که دارای ۲۷۰ نفر پرسنل جنگ دیده بود بنابر تدبیر فرمانده سپاه تهران به صورت سازمان کامل گردان با آموزش های لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز شد.
صبح یکی از روزها وقتی من و مرتضی کنار جاده در نوبت شستن ظرف و ظروف برای صبحانه بودیم بعلت اصابت ترکش خمپاره من مجروح شدم و مرتضی سالم ماند.
من به آبادان و سپس ماهشهر و سپس به تهران اعزام شدم و در بیمارستان مصطفی خمینی بستری شدم. دیگر مرتضی را ندیدم تا بعد از عملیات خرمشهر که تیپ محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. مرتضی را در لبنان دیدم. مرتضی مسوول گردان سلمان بود و بنده هم مسوول عملیات سپاه مستقر در لبنان و سوریه بودم و به مدت ۵ ماه تقریبا با هم بودیم. تا اینکه من را از تهران خواستند، مرتضی به اتفاق شهید کاظم رستگار در لبنان ماند. بنا شد با هم مرخصی بیایند. در آنجا هم فرمانده سپاه تغییر کرد و لذا چند روز بعد شنیدم که مرتضی و کاظم هم به تهران آمده اند. چند روز گذشته بود که بنا شد عملیات مسلم ابن عقیل در غرب کشور و در منطقه سومار انجام شود. بنده خودم را به شب عملیات رساندم، بعد از عملیات قصد بازگشت به تهران را داشتم که داخل پادگان الله اکبر در اسلام آباد غرب در حین سوار شدن به اتوبوس صدایم کردند، دیدم مرتضی سلمان طرقی، تقی محقق و حسین خالقی با یک لندرور بودند. پیاده شدند و دیده بوسی کردیم. پرسیدند کجا می روی؟ گفتم می روم تهران.
گفتند ما در تهران در به در دنبالت گشتیم باخبر شدیم آمده ای اینجا. گفتند تیپ سیدالشهدا (ع) به فرماندهی حاج علی موحد دانش تکشیل شده و اعزام شده اند. ما آمده ایم و بقیه هم دارند می آیند. باید کمک ما کنی، فعلا اینجا کار داریم بعدا برو تهران.
مرتضی سلمان طرقی را بعنوان اولین مسوول ستاد تیپ ۱۰ سیدالشهدا انتخاب کرده بودند و حسین خالقی هم معاون تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود.
عملیات خیبر آقا مرتضی مسوول محور شد و روزگار خوشی با هم داشتیم. تا جدایی فاصله ای نبود. در حین عملیات خیبر مرتضی سلمان طرقی بوسیله گلوله مستقیم تانک در یک نبرد سخت و جان فرسا به اتفاق کمک ها و دستیاران و تیم مخابراتش در ساعت ۱۱ صبح به شهدا پیوستند. «حسین راحت» هم در کنار مرتضی به فیض شهادت نائل شد. مرتضی هنوز هم بعد از گذشت سال ها از شهادت ایشان جلو چشمانم با صلابت راه می رود.
شهید مرتضی سلمان طرقی در تاریخ هفتم اسفندماه سال ۶۲ در جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید.
نمایه محتوا : گنجینه ل۱۰ / تولید