شهید مرتضی بیک محمدی

نام: مرتضی

نام خانوادگی: بیک محمدی

نام مادر: رجبعلی

نام پدر: معصومه

تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۹/۱

محل تولد: بابل

وضعیت تاهل: متأهل

میزان تحصیلات: دانشجوی کارشناسی پرستاری (دانشگاه شهید بهشتی)

سن: ۲۶ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱/۹

محل شهادت: جزیره مجنون

عملیات: خیبر

گردان: گردان زهیر

یگان خدمتی: لشکر ده سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۲۷، ردیف۳۴، شماره۱۵

زندگینامه

شهید مرتضی بیک محمدی در اولین روز از آخرین ماه پاییز ۱۳۳۷ در شهر بابل دیده به جهان گشود. پدرش رجبعلی و مادرش معصومه نام داشت. وی سال ۱۳۴۲ همراه خانواده به تهران عزیمت نمود.

از ۷ سالگی به دبستان راه یافت و در مدرسه شاگرد زرنگ و از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود. از سن ۱۴ سالگی با علاقه ی بسیار در جلسات قرائت قرآن شرکت می جست.

بعد از اخذ دیپلم علاقه ی زیادی به دانشگاه داشت به همین جهت تلاش و کوشش فراوانی برای ورود به دانشگاه از خود نشان داد ولی در آن زمان به علت هرج و مرج سلطنت رژیم ستم شاهی و دستگاه مربوط به آن موفق نشد و مشغول به کار در صنایع هلی کوپترسازی شد.

وی در آنجا برای به پرواز درآوردن هواپیماهایی که از نزدیک کنترل می شدند مقام دوم را کسب نمود، ولی به علت نفوذ بیش از حد رژیم ملعون شاه و حکومت ظلم پیشه اش به خصوص در سازمان هلی کوپترسازی ناچار به ترک آن سازمان شد و بعد جهت رفتن به خدمت سربازی دفترچه آماده به خدمت گرفت. قبل از اعزام به پادگان در تظاهرات و راهپیمایی ها همراه با دیگر مردم شرکت می کرد و در چاپ و تکثیر اعلامیه ها زحمات زیادی می کشید و گوش به فرمان دستورات امام بود، به طوری که وقتی امام فرمودند که سربازان پادگان ها را تخلیه کنند و به پادگان ها نروند او به خدمت سربازی نرفت.

سال ۱۳۵۷ در چاپ اعلامیه ها و نشریات انقلابی زحمات زیادی می کشید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که دولت جمهوری اسلامی اعلام کرد که متولدین سال ۱۳۳۷ در زمان صلح معاف می باشند او این بار در سنگر مجالس مذهبی کوشش کرد مدتی هیئت و کلاس قرآن توسط دوستانش برقرار کرد و کتابخانه ای دائر کرد. بعد از مدتی با گروهی از طرف بسیج به اردوگاه نظامی اعزام شدند. بعد از مدتی برای مبارزه با گران فروشی تصمیم گرفت با دوستش شهید محمود دشتیانی فروشگاه تعاونی اسلامی تشکیل دهد که مدتی در فروشگاه اسلامی فعالیت می کردند و بعد از آن برای مبارزه با دشمنان داخلی در غرب کشور به همراه ۱۴ تن از دوستانش آماده ی حرکت به سوی غرب کشور شدند ولی به علت ازدیاد نیرو در منطقه به ناچار برگشتند. پس از گذشت مدت زمانی در سال ۱۳۵۹ ازدواج و همسری برای خود انتخاب کرد و بعد به وزارت عالی (وزارت سنجش) رفت. مدتی در این سازمان کوشش و تلاش فراوانی کرد، بعد به علت این که هنوز اداره های دولتی و به خصوص سازمان فوق پاک سازی نشده بود در آن جا با برخی از کارکنان و کارمندان درگیر شد.

با شروع جنگ تحمیلی، تمام وقت خود را صرف درگیری ها و توطئه های دشمنان داخلی به خصوص بنی صدر و طرفدارانش کرد.

او همواره برای نبرد آماده و زمینه ساز بود و بعد به محض این که معاف شدگان متولدین سال۱۳۳۷ را به خدمت فرا خواندند مرتضی صبح روز بعد به پادگان ولی عصر(عج) رفت و بار دیگر دفترچه آماده به خدمت جدیدی گرفته و به دوره ی آموزشی اعزام شد و بعد از طی دوره ی مقدماتی به منطقه ی جنوب کشور اعزام گردید و یک سال در جبهه ی جنوب بود و در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس و رمضان شرکت کرد و در عملیات رمضان با اصابت گلوله به کتف چپش مجروح شد و در عین مداوا و بهبودی خدمت سربازی وی به اتمام رسید.

بعد از مدتی در کنکور شرکت کرد و این بار در سال ۱۳۶۲ موفق شد که بعد از امتحانات مقدماتی وارد دانشگاه شود. او پیوسته دانشجوی ممتاز و نمونه بود و ضمن کلاس و درس، یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشگاه بود.

عاقبت در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۶۲ با یک اکیپ ۱۲ نفری برای گذراندن ایام تعطیلات عید نوروز از طرف انجمن اسلامی دانشگاه به نام گروه پزشکی و به طور داوطلبانه جهت کمک و نجات جان مجروحین به جبهه ی حق علیه باطل به منطقه ی اهواز اعزام شدند و سپس جهت اطاق عمل که در منطقه ی جفیر و خط مقدم در جزیره مجنون دائر شده بود مأموریت یافت. در آنجا بعد از ۱۵ روز مأموریت پزشکی و خدمات شبانه روزی در تاریخ ۹ فروردین ۱۳۶۳ هنگام ظهر که در گرماگرم سرزمین جنوب به هنگام وضو ساختن جهت ادای فریضه ی ظهر حرکت کرده بود با اصابت ترکش راکت هواپیمای دشمن متجاوز، با خون سرخش وضو ساخت و به فیض شهادت رسید.

وصیتنامه

«بسم الله الرحمن الرحیم»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ»

«ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک آخرت نجات بخشد دلالت کنم»

«تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

«و آن تجارت این است که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان خود در راه خدا جهاد کنید که اگر دانسته باشید این کار را برای شما از هر تجارتی سودمندتر است»

«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ»

خداوند دوست می دارد جنگ آورانی را که مانند صف محکم در مقابل دشمن می ایستند.

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

 

«بسم رب الشهداء و الصدیقین»

به نام خدا که همه چیزم از اوست و به نام او که زندگی‌ام در جهت اوست و زنده به اویم، و زندگیم بخاطر اوست و شدنم در جهت اوست و معشوق و معبود و مرادم اوست.

سلام بر مردان حق، مردان خدا و مردان رزمنده‌ی اسلام، سلام بر محمد(ص) و آل او و سلام بر حسین(ع) این الگوی نمونه‌ی جهاد و شهادت، سلام بر بت‌شکن زمان، سلام بر مرد خدا، سلام بر کسی که هم‎‌اسم خداست «روح الله موسوی خمینی» و سلام و درود بر کسانی که در خط او که خط اصیل انبیاء است قدم بر می دارند و سلام بر مادرانی که به گفته‌ی امام امت، مردانی دلیر و شجاع در دامن خود پرورش می دهند که با ایمان به خدا در راه اسلام به معراج ملکوت پرواز می کنند و سلام بر شهیدان راه حق و حقیقت و سلام بر ملت قهرمان و شهیدپرور ایران.

خدا را شکر می کنم که سال های عمرم را تا فرا رسیدن (یوم الله) قرار داد، اکنون یوم الله دیگری است که پیرو یوم الله حسین(ع) می باشد. همان یوم اللهی که در هزار و چهارصد سال پیش از این حسین(ع) در میدان شهادت در آن روز ندای (هل من ناصر ینصرنی) را سر داد. این که ما می گوییم حسین جان اگر در آن فضای داغ و خونین کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین دست مردانگی مشت کرده و به ندای غریبی و تنهائیت لبیک می گوییم. ای اسلام و ای حسین جان و ای زاده‌ی حسین و ای پیشتاز و ای رهبر، لبیک و این پیام یک عاشق حقیقی است و باید اینگونه باشیم که کاری حسینی کرده ایم و پرچم خونین حسین را یاور گشته ایم و غیر از این یزیدی هستیم.

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند           روبه‌صفتان زشت‌خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن نهراس            مردار بود هر آن که او را نکشند

و چند نکته و پیام برای والدینم دارم:

سلام بر پدرم و تمام پدرانی که با غیرت و تعصب و شرف و وجدان خود درسی بزرگ به فرزندان خود می دهند که با تمام قوا از حریم مقدس اسلام و وطن اسلامی و ناموس خود دفاع می کنند. از پدرم و مادرم و همسرم و برادران و خواهرانم و نیز از اقوامم می خواهم که بر من نگریند زیرا که لبهای خندان شما شاهد بر این است که ما را از مردن باکی نیست و شهادت افتخار انبیاء و اولیاء ما است. (بکشید ما را ملت ما منسجم تر می شود) (امام خمینی)

و نیز من راه تکامل خویش را یافتم و بسویش شتافتم و سرانجام به آرزوی دیرینه ی خود که همانا شهادت است رسیدم و هم اکنون در نزد معشوقم الله هستم و امیدوارم که شما پدر و مادر و همسر و خواهر و برادر عزیزم و تمام دوستان و آشنایان گرامی از من راضی و خوشنود بوده باشید.

و سلام بر مادرم، مادر همیشه خوبم که عشقی جاودان و خدایی در من دمید. عشقی که آتشفشانی در وجودم به پا کرد تا حتی عشق به ملاقات خودش را فراموش کنم.

مادر جان دوست دارم در مبارزه ی بی امان با استکبار جهانی به سرکردگی شیطان بزرگ آمریکا و تمامی جهان خواران و ایادی دست نشانده شان چون کوه استوار باشی و در برابر آنها چون دریا طوفنده و کوبنده و خروشنده باشی و با صبر و استقامت خود در برابر آنها این را ثابت کن و نیز فرموده های امام امت خمینی بت شکن و رهنمودهای او را با جان و دل پذیرا باشید و به آن عمل کنید و این فرموده ی او را نیز هیچگاه فراموش نکنید (پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه باشید تا گزندی به شما نرسد) (امام خمینی)

و پیام من و تمام رزمندگان، پیام توحید است، پیام قرآن است، راه علی است.

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»

و سلام بر همسرم امیدوارم همانطور که آرزوی دیرینه من بود باشی یعنی الگویت فاطمه(س) باشد و همان رسالت و ایثار را به دوش بکشی و با کشته شدن من در راه خدا و پیوستنم به لقاءالله این رسالت را بیش از پیش و مصمم تر و پرتلاش تر متقبل شوی.

و سلام بر خواهران، این عزیزانم که بیشتر از هرکس مورد علاقه ی من بوده اند ایمان دارم و می دانم که همینطور هم هستید یعنی چون فاطمه(س) با عفاف و پرهیزگار و ایثارگر و چون زینب(س) خروشنده و فریادگر صحنه های جنگ و زندگی و پروراننده ی نسل انقلاب و نسل آینده باشید. ان شاءالله.

و سلام بر برادرانم که یاوران و همرزمانم در تمام دوران زندگیم بوده اند. آرزو دارم که برادرم مصطفی با به کار گرفتن نیروی جوانی و خلاقیتش بیش از پیش در راه خدا و در راه خدمت به مردم کار کند و زحمات شایان و محبت های بیش از حد پدر و مادر را آن طور که شایسته ی وجود شریفشان است جواب گو باشد.

و برادرانم مجتبی و علی و محسن را سفارش زیاد می کنم که به علم و ایمان مسلح شوند و با این حربه به مبارزه بر علیه هر نوع شرک و ظلم و وابستگی به پا خیزند که درباره ی علم قرآن می فرماید : «طلب العلم فریضه علی کل مسلم» و با حضور مداوم خود در صحنه چشم دشمنان را کور و توطئه ی آن ها را خنثی کنید.

و در آخر متذکر می شوم که سال گذشته من شش روز از ماه مبارک رمضان را نتوانستم روزه بگیرم از شما والدین و یا برادر عزیزم می خواهم که روزه های مرا بگیرید و نیز از هیچکس نه طلب دارم و نه بدهکار، با این وجود وارث من پدرم بود، اگر کاری یا چیزی به من مربوط می شود به پدرم مراجعه کند و اگر جنازه ی من به دستتان رسید جسد سرد و بی جان مرا در بهشت زهرا یا میعادگاه عاشقان الله در قطعه ی شهدا به خاک بسپارید.

والسلام (مرتضی بیک محمدی) ۲۷ اسفند ۱۳۶۰

خداوندا دلم می خواست که هفت جان در بدن داشتم و هفت جان را در راه تو می دادم.

خدایا حسین گونه های زمانت را با سالار شهیدان حسین بن علی(ع) محشور بفرما.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.

خدایا انقلاب اسلامی ما را با ظهور حضرت مهدی(عج) بپیوند.

خبر

ریاست دانشگاه شهید بهشتی با خانواده شهید مرتضی بیگ محمدی دیدار کرد.

شهید مرتضی بیگ محمدی در سال ۶۲ در رشته پرستاری دانشگاه علوم پزشکی شهیدبهشتی پذیرفته شد و در دوران تحصیل خود از دانشجویان ممتاز و نمونه به شمار می رفت و از اعضای فعال انجمن اسلامی بود.

 

نمایه محتوا : بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

درباره شهید

کربلا در کلام شهیدان

فرازهایی از وصایای شهدای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در ارتباط با کربلای سیدالشهدا(ع)

درباره شهید

چون دُرّ

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: زیاد اهل تعریف کردن نبود. هرچه از او می‌پرسیدی به جوابی کوتاه بسنده می‌کرد. گاهی که به

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search