شهید مرتضی حمزه دولابی

نام : مرتضی

نام خانوادگی : حمزه دولابی

نام مادر : زهرا

نام پدر : علی

تاریخ تولد : ۱۳۳۷/۶/۱

محل تولد : تهران

وضعیت تاهل : متاهل

میزان تحصیلات : دیپلم

سن : ۲۵ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۹

محل شهادت : جزیره مجنون

عملیات : خیبر

گردان : حضرت قاسم

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

مسئولیت شهید : فرمانده گردان، مسئول محور

مزار: مفقودالاثر

  • در مدرسه‌ای مذهبی درس خواند که تمام کادر آن روحانی بودند.
  • کشتی گیر ماهری بود.
  • با دستور امام خمینی از پادگان سربازی فرار کرد.
  • در آب هدف دوشکای دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید و پیکرش هرگز بازنگشت.
زندگی‌نامه

شهید مرتضی حمزه دولابی در اولین روز از آخرین ماه تابستان سال ۱۳۳۷ در محله دولاب تهران دیده به دنیا گشود.

پدر و مادرش مومن و معتقد و اهل شرکت در مراسمات سخنرانی بودند. مرتضی هم با آنها همراه می‌شد و از حرف‌ها و سخنان افراد بنام و مشهور دوره ی خود تاثیر می‌گرفت. این تاثیرات به حدی زیاد شد که مرتضی را مرید و شیفته‌ی سیدالشهدا(ع) کرد. به طوری این عشق و علاقه در عمق وجود او ریشه دوانده بود که وقتی پا به دوره‌ی ابتدایی گذاشت بسیار روان و شیوا قرآن را قرائت می‌کرد.

او دوره‌ی ابتدایی خود را در مدرسه‌ی علم و تجربه، راهنمایی را در مترجم الدوله و دبیرستان را در ابوریحان گذراند. محیط مدرسه‌ی او محیطی کاملا مذهبی بود و کادر مدرسه از مدیر و ناظم گرفته همه روحانی بودند. از آنجایی که مرتضی به فعالیت‌های ورزشی علاقه نشان می‌داد، دو رشته‌ی کشتی و شنا را برای آموزش انتخاب کرد و  در سن ۱۰ سالگی جزء کشتی‌گیران بسیار کاربلد در بین همسالان خود شد. او کشتی گیری را کنار درس ادامه داد و آن را هرگز رها نکرد.
دیپلمش را در رشته تجربی گرفت. به خدمت سربازی رفت. به فرمان امام خمینی از پادگان خارج شد و به صف مردم پیوست.
مرتضی بعد از سربازی بیشتر وقتش را در مسجد زینبیه و فاطمیه می گذراند و هر کاری که در راستای انقلاب بود انجام می داد. او بخاطر تبحری که در شناخت انواع سلاح داشت توانست در پیش بردن فعالیت‌هایش تاثیر مثبتی داشته باشد. او در تب و تاب ۲۱ بهمن ماه کمک شایانی کرد و حتی مسئولیت حمل سلاح‌ها و تحویلشان به مدرسه‌ی علوی را برعهده گرفت.
مرتضی پس از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته درآمد و به پاسبانی و حراست از محله مشغول شد.

با شروع جنگ، به جبهه شتافت و به عضویت گروه شهید چمران درآمد.
او خیلی زود توانست با تدبیر و شایستگی خود، نظر و اعتماد فرماندهان آن گروه را به خود جلب کند و باعث شود مسئولیت بسیاری از کارهای مهم را به عهده‌ی او بگذارند. وی در سال ۱۳۶۰ موفق شد به عوضیت سپاه در آید و در پادگان امام حسین(ع) دوره‌های تکاوری را به مدت سه ماه شرکت کند. پس از این‌که آموزش‌هایش تمام شد به مقر شهید مطهری رفت که وظیفه‌اش حفاظت از شخصیت‌ها‌ی برجسته بود.
او در مقری مشغول به کار بود که افراد و شخصیت‌های مهم در آنجا آمد و شد داشتند. همه از او راضی بودند و او به خوبی اعتمادشان را جلب کرده بود، اما روحش برای جبهه پر می‌کشید. این شد که در سال ۱۳۶۱ با پا درمیانی سردار شهید مرتضی زارع به جبهه رفت. بعد از اتمام عملیات والفجر ۱ که در آن جانشین فرمانده گردان بود و به خوبی درخشید، به مقر شهید مطهری برگشت. فرمانده‌اش نمی‌گذاشت دوباره به جبهه برود. تا اینکه شهید مرتضی زارعی به شهادت رسید. آنگاه با پادرمیانی شهید رستگار، مرتضی باری دیگر به جبهه برگشت و فرمانده‌ی گردان حضرت قاسم شد.
در عملیات خیبر به عنوان فرمانده ی محور و گردان هدایت عملیات را به دست گرفت. بعد از عملیات، وی که در حال عقب بردن نیروی زخمی بود، خودش هم هدف قرار گرفت و به فیض شهادت رسید. او در آن عملیات جاویدالاثر شد و اثری از پیکرش به دست نیامد.

وصیت‌نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا بِالْآخِرَهِ وَمَنْ یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا

پس باید در راه خدا کسانى بجنگند که زندگى دنیا را به آخرت مى‌فروشند و کسى که در راه خدا مى‌جنگد، کشته شود یا پیروز گردد، بزودى پاداشى بزرگ به او خواهیم داد. (سوره النساء، آیه ۷۴)
آنکه از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست

عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود

با سلام بر سید شهیدان حسین‌بن‌علی (علیه السلام) و پسر بزرگوارش امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش خمینی بت‌شکن و شهیدان انقلاب اسلامی ایران و امت حزب الله اینجانب وصیتنامه خود را که جزو واجبات یک مسلمان می باشد نوشته و از پدر و مادر و خواهران و برادران می‌خواهم که تمام جزئیات آن را به اجرا درآورند.

از پدر و مادرم کمال تشکر را دارم که مرا مدت ۲۵ سال در دامن پر مهر خود پروراندند و من خود می دانم که در این مدت چه اذیت ها و ناراحتی ها که برای آنها به وجود نیاورده ام و از آنها عاجزانه می خواهم که مرا ببخشند.

از برادرم حسین می خواهم که پشتوانه ای برای پدر و مادرم باشد. چون از آن‌موقع که من به یاد دارم پدرم زحمت زیادی کشیده است و با شهیدشدن من ناراحتی او بیشتر می شود. از تو می خواهم که با منافقان و دروغگویان و از خدابیخبران و کسانی که به امام عزیز توهین می کنند مبارزه کنی و راه خدا و قرآن را که راه تمام شهیدان می باشد بپیمائی.

به خواهرانم سلام می رسانم و از آنها می خواهم که مرا حلال کنند و از بچه ای که در آینده به دنیا می آید و از همسرم کاملا نگهداری کنند. تربیت کردن او اول به عهده همسرم و بعد شما و پدر و مادرم می باشد. اسم او را با همسرم انتخاب نموده ایم و از شما می خواهم که به همسرم محبت کنید چون او از آنوقت که با من ازدواج نموده است به خاطر نبودن من ناراحتی های زیادی متحمل شده است و با رفتن من، خصوصا خواهرانم او را دلداری دهند. بچه در پیش مادرش باشد البته یک شرط دارد و آن این است که اگر می خواهد که خانه پدر و مادر خود برود باید طوری باشد که پدر و مادر و خواهرانم در مورد بچه راضی باشند. البته اگر در منزل خودمان باشد و با آنها تا موقعی که ازدواج نکرده بهتر است و من خود این را می خواهم، البته اگر مایل بود می تواند با یک همسر با ایمان و خداپرست ازدواج نماید و بعد از ازدواج تکلیف بچه را با پدر و مادرم با رضایت مشخص نمائید.

 از آقای کیا و همسرشان می خواهم و عاجزانه تمنا دارم که مرا ببخشند. از اقوام و فامیل و بچه محل‌ها می خواهم که مرا حلال کنید.

مالی که دارم هرچقدر می خواهید آن را در تربیت و نگهداری بچه ام مصرف کنید، با توافق پدر، مادر و همسرم. البته خمس آن را بدهید. مدتی نماز و روزه دارم که مادرم تا حدی در جریان است برایم بخوانید.

کسی به جز امت حزب الله حق شرکت در تشییع جنازه مرا ندارد. از آنهایی که هنوز منحرف هستند و این امام عزیز و روحانیت را نشناخته اند تمنا می نمایم که در ایده خود تجدید نظر کنند. خون شهیدان را پایمال نکنند بخاطر چند روز دنیا و ثروت و هوسرانی، چون تمامی اینها تمام می شود و همه خواهند مرد. دیدار ما در روز قیامت.

از خداوند می خواهم که به ما قدرتی عطا نماید که بتوانیم عمل نیک با خود در آن روز داشته باشیم و در مقابل سرور آزادگان جهان سرافراز باشیم.

والسلام
به امید زیارت کربلا و نجف و ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

مورخه ۲۴/۱۲/۱۳۶۲

حمزه ای

خاطرات
  • شیرمرد

به روایت برادر شهید:

آن زمان شرایط جامعه طوری شده بود که دانشجویان هم به صف معترضان پیوسته بودند.

یک روز که برادرم مرتضی در تظاهرات دانشگاه تهران حضور داشت، با عده‌ای از منافقین درگیر شد و با ضربه‌ی چاقو از پشت سر مورد حمله قرار گرفت، اما با این‌حال به کمک لوله‌ای آهنی به دفاع از خود برخاست. بیش از شصت نفر از منافقین به وسیله‌ی او مضروب شدند. او قصد عقب کشیدن نداشت تا اینکه عده‌ای از دوستان آمدند و برادرم را از جمعیت دور کردند.

 

  • وصیت به جای نصیحت

به روایت برادر شهید:

نوجوان بودم و جاهل. کله‌ام باد داشت. از کفتربازی خوشم می‌آمد.

یادم است روزی برادرم به مرخصی آمده بود. وقتی اوضاع خانه را دید و فهمید چه کار می‌کنم، ناراحت شد. رو کرد به من معترضانه گفت: چرا کفتربازی می‌کنی؟

بعد برای آنکه دید صورت خوشی ندارد جلوی پدر و مادر مرا دعوا کند، دستم را گرفت و ترک موتورش نشاند. فکر می کردم مرا می برد که یک تنبیه حسابی کند. از ترس، چیزی نمی گفتم.

سوار بر موتور، با او از شهر دور شدیم. به بیابانی دورافتاده رسیدیم. از موتور پیاده شد. حسابی ترسیده بودم، اما برخلاف تصورم برگشت سمتم و از در نصحیت وارد شد و گفت: باید مراقب پدر و مادر باشی. ستون خانه باش. من بروم دیگر برنمی‌گردم.
حرف‌هایش بوی وصیت می‌داد، نه نصیحت.
گفت: این آخرین مکالمه‌ی من و توست. من ۴۰ روز دیگر بیشتر زنده نیستم.
در شوک حرف‌های او بودم که دوباره صدایش را شنیدم.
_دعوا یک بهانه بود تا فرصت کنم حرف‌هایم را به تو بزنم. بعد من مراقب همه چیز باش.
خیالم از جانب تنبیه آسوده شده بود اما یکی از جمله‌های مرتضی بیش از هرچیز مرا می‌آزرد. جمله‌ای که در آن وعده‌ی شهادتش را داده بود…

 

  • تکه‌ای از بهشت
    به روایت خواهر شهید:

شبی در خواب، مرتضی را دیدم. درحالی که جگر خریده بود از در خانه‌ی مادر بزرگ وارد شد. دویدم طرفش. تعجب کرده بودم. مرتضی! آن هم اینجا. او که به شهادت رسیده بود!
همین سوال را از او پرسیدم و گفتم: داداش مگر شهید نشده بودی؟
گفت: نه من زنده‌ام.
گفتم: پس واجب شد حتما سری به مادرمان بزنی که بی‌تابی‌ات را می‌کند.
عذر خواست و گفت کاری دارد که باید برود.
دنبالش دویدم. دوست داشتم بدانم جایش خوب است یا نه. کمی که گذشت چهار نفر مقابلم ظاهر شدند و جلویم را گرفتند. همه‌شان لباسی یک‌دست سفید به تن داشتند.
به من گفتند نمی‌توانم دنبال مرتضی بروم.
گفتم: دوست دارم ببینم در چه حالی‌ست؟ جایش خوب است؟
مرا به یک باغ بردند. بزرگ و درندشت. چشمانم از دیدن آن حجم از زیبایی گرد شده بود. میان آنهمه قشنگی چشمم به مرتضی افتاد. کنار چند تن بسیجی نشسته بود، گل می‌گفت و گل می‌شنفت. بی‌اراده لبخند زدم. خیالم راحت شده بود.

***
او ابتدا فعالیتش را با غواصی در گروه چریکی شهید چمران شروع کرد اما هنگامی که شهید چمران به شهادت رسید مرتضی به عضویت سپاه درآمد. هیچ حرفی از کارش و نحوه‌ی فعالیت و درجه‌اش به ما نمی‌زد. وقتی شهید شد متوجه شدیم که فرمانده‌ی گردان بوده است.

 

  • بی‌تابِ جبهه

به روایت عباس نجفی (همکار شهید):

مرتضی شیفته‌ی جبهه بود بارها مستقیم یا غیرمستقیم از من درخواست کرده بود برگه‌ی مرخصی اش را امضا کنم که بتواند برود جبهه، اما در شرایطی که داشتم نه می خواستم و نه می توانستم مرتضی را از دست بدهم.

یک روز دیدم با حالی پریشان وارد دفترم شد. طوری که نزدیک بود با کوچکترین بهانه ای اشکش جاری شود. دیگر مقاومت را صلاح ندانستم. گفتم: خیلی خب حالا که خیلی مشتاق رفتن هستی یک ماه برو و دوباره برگرد.

 

  • به روایت مرحوم مرتضی عیار:

در عملیات والفجر یک جانشین دوم گردان حضرت قاسم شد. اقتدار و درخشش مرتضی در جایگاه یک فرمانده زمانی به همگان ثابت شد که فرمانده‌ی گردان مجروح و جانشین اول او به شهادت رسیده بود. پس لاجرم در شرایطی فرماندهی به دست مرتضی افتاد که گردان از جانب دشمن بعثی تحت فشار بود و پی در پی پاتک می‌خورد. اما مرتضی تحت تاثیر تدبیر و منش نظامی خود توانست تلفات زیادی از دشمن بگیرد.

در والفجر۱ دشمن به نزدیکی ما رسیده بود و داشتیم از ترس سکته می‌کردیم. مرتضی اما آرام بود. گفت: دست نگه دارید و تا زمانی که نگفتم هیچ کاری نکنید. نیروهای بعثی به ۵ الی ۱۰ متری ما رسیدند و در این هنگام مرتضی دستور داد عراقی‌ها را زیر آتش بگیریم. و گرفتیم.

به کمک خدا و مدد تیزهوشی و درایت و شجاعت مرتضی، کمتر از یک ساعت نیروهایشان از هم فرو پاشید.

 

  • جاویدان

در عملیات خیبر، فرمانده گردان حضرت قاسم بود.

بعد از نبرد جانانه، نیروها باید عقب نشینی می کردند، اما چون روز بود و هوا روشن، عقب‌نشینی بچه‌ها به صلاح نبود.

مرتضی و نیروهایش با تدابیر زیرکانه‌ی خود توانستند تا تاریکی هوا مقاومت کنند. آنگاه به همه دستور عقب نشینی ‌داد و هرکه را که می‌خواست بماند، با تشر و دعوا از منطقه دور کرد. حتی دستور داد هرکسی می تواند به نحوی زخمی ها را با خود همراه سازد.

دیگر از مهمات چیزی نمانده بود. مرتضی همراه بهرام نوری با نارنجک سعی کردند تانک‌های عراقی را متوقف کنند. نیمه‌ی کار بود که بهرام نوری مجروح شد. مرتضی قصد داشت او را به مکان امنی منتقل کند که ران پای خودش هدف قرار گرفت. اما یک تیر در برابر توان و پشتکار مرتضی چیزی نبود. همچنان عقب می‌رفت تا اینکه در آب مورد اصابت تیر دوشکا قرار گرفت و به فیض شهادت رسید.

روز بعد نیروهای خودی جهت پیدا کردن پیکرهای آنها برگشتند اما تنها توانستند بهرام نوری را به عقب برگردانند. از پیکر مطهر شهید مرتضی حمزه دولابی نیز تا به امروز خبری به دست نیامده است.

آثار

آثار تولید شده درباره شهید مرتضی حمزه دولابی

کتاب «قهرمان پهلوان»؛ روایت زندگی شهید مرتضی حمزه دولابی از زمان تولد تا شهادت، به انضمام متن وصیتنامه شهید.

  • نویسنده: مسعود بیات
  • ناشر: هزاره ققنوس
  • سال چاپ: ۱۳۸۴
  • تعداد صفحات: ۴۸ صفحه

جلد کتاب قهرمان پهلوان – شهید مرتضی حمزه دولایی

نمایه محتوا : گنجینه ل۱۰ / تولید

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۳ Comments

  1. ۱ بهمن ۱۴۰۲ at ۲:۳۹ ب٫ظ

    شکرزاده

    پاسخ

    امروز با شهید آشنا شدم، یک عکسی از شهید چنان توجه مرا به خود جلب کرد که قابل توصیف نیست
    شفاعتم کنم، خانم کیا دوست دارم با شما ارتباط بگیرم، موید باشید

  2. ۲۲ دی ۱۴۰۲ at ۸:۵۱ ب٫ظ

    فاطمه کیا همسر شهید مرتضی حمزه دولابی هستم

    پاسخ

    همان پهلوان و قهرمان درسته

  3. ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ at ۹:۳۳ ق٫ظ

    امیرعلی

    پاسخ

    افتخار محل دولاب ابراهیم هادی ومرتضی حمزه دولابی دو سردار مسعود الاثر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search