شهید مصطفی فیض آبادی

نام: مصطفی

نام خانوادگی: فیض آبادی

نام مادر: 

نام پدر: چراغعلی

تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۲/۱۰

محل تولد: آشتیان

وضعیت تاهل: متأهل (۱ دختر)

میزان تحصیلات: دیپلم

سن: ۲۴ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۰

محل شهادت: مهران

عملیات: کربلای ۱

گردان: گردان المهدی (عج)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: آشتیان، فیض آباد

زندگی‌نامه

شهید مصطفی فیض‌آبادی در دهمین روز اردیبهشت‌ ۱۳۴۱ در روستای فیض‌آباد از توابع شهر آشتیان دیده به جهان گشود.

مصطفی تحصیلاتش را از همان روستای محل تولدش آغاز کرد و دوره ابتدایی را در روستا با موفقیت به پایان رساند. با تمام محدودیت‌ها و امکانات کم آن زمان تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. در کنار تحصیل به پدرش در کشاورزی هم کمک شایانی می‌کرد.

در خوش‌رویی زبانزد بود. هیچ‌گاه از خستگی و فعالیت‌های زیادی که در طول روز انجام می‌داد، کج‌خلق و عصبی نمی‌شد. با ورودش به خانه شادی را برای اعضای خانواده به ارمغان می‌آورد. همیشه سختی‌ها و مشکلاتش را برای خودش نگاه می‌داشت و سرشار از نشاط و شادابی وارد منزل می‌شد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، مصطفی نیز لحظه‌شماری می‌کرد تا برای این مرز و بوم و برای امام(قدس سره) و انقلاب جانفشانی کند و فداکارانه به دفاع از ناموس و وطنش بپردازد. از همین رو داوطلبانه برای اعزام به خدمت مقدس سربازی اقدام نمود و پس از گذراندن دوره‌های آموزش نظامی، راهی جبهه شد. دوره دو سال خدمت سربازی‌اش را در مناطق جنگی به پایان رساند.

در بازگشت از خدمت سربازی یک فروشگاه فرش راه‌اندازی کرد و در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد که ثمره ازدواجش یک دختر است. با این حال، از رفتن به جبهه باز نماند و سرانجام در دهم تیرماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک در منطقه مهران مورد اصابت تیر قرار گرفت و جام شهادت را نوشید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

وصیت‌نامه

وصیتنامه شهید مصطفی فیض آبادی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه

 

بار خدایا، در واپسین دم حیات با کوله‌باری از گناه، ضعیف و ذلیل، حقیر و مسکین به ‌سوی تو آمده‌ام. روسیاه و شرمسارم، بیچاره و درمانده و بی‌پناهم. به تو پناه می‌آورم چرا که تو بنده‌نواز و بخشنده و مهربانی. پناه بی‌پناهانی، مرا دریاب و پناهم ده که سخت درمانده‌ام. پروردگارا تو را به عزت و جلالت قسمت می‌دهم که مرا به خاطر خطاها و افراط در گناه مورد مؤاخذه‌ام قرار ندهی که این بدن ضعیف من تاب تحمل عذاب مرا ندارد. هر وقت گذشته سنگین زندگی‌ام را مرور می‌کنم به ‌جز حسرت و خطا و چیزی که باعث خشنودی تو شود، در زندگی‌ام نمی‌بینم. در طول عمر غرق در گناه و غیبت و معصیت این و آن را کرده‌ام. چقدر با تو عهد بستم و شکستم. بارالها دستم از همه جا کوتاه شده و هیچ دست‌آویزی ندارم. ای امید نا امیدان و ای تکیه‌گاه بی‌پناهان، ای خالق و ای معبود من. تو بر بندگانت مهربانی و هیچ بنده‌ای را از درگاه رحمت خود نمی‌رانی، تنها امید من تویی. از گناهان و خطاهایم بگذر که سخت نیازمند رحمت و بخشش توأم و در این هنگام تو را از صمیم قلب شکرگزارم که زندگی مرا هم‌زمان امام(قدس سره) عزیز قرار دادی تا تحقق اسلام و آرمان‌های اسلام و جلوه‌های الهی‌ات را در چهره و خط خمینی(قدس سره) عزیز به عین ببینم و سپیدی نور را در پس پرده‌های ظلمت نظاره‌گر باشم که او چون کوه استوار ماند و با صدای رسا و با عزمی راسخ و با الهام از کتاب قرآن و اسلام ندا داد که اگر یک کلمه از اسلام این‌ طرف یا آن‌ طرف باشد، هرگز نمی‌پذیرم.

ای برادران و خواهران و ای کسانی که به خون شهیدان احترام می‌گذارید و به راه آن‌ها ادامه می‌دهید، بدانید که نبض حیات اسلام و قرآن در قلب خمینی(قدس سره) و امت او می‌تپد. از او پیروی کنید و این چهره‌ی نورانی اسلام و سمبل مقاومت را هرگز تنها نگذارید ….. به خانواده شهدا و مجروحین و مفقودین احترام بگذارید و فرزندان شهدا را مورد نوازش و حمایت قرار دهید چرا که آن‌ها یادگار خون شهیدان هستند.

امروز مسئله‌ی اصلی ما جنگ است. آن‌ را کوچک نشمارید و از هر طریق که می‌توانید کمک کنید. به جبهه‌ها روی آورید و جبهه‌ها را پر کنید که این جبهه‌ها مدرسه‌ی انسان‌سازی است و چگونه زیستن و چگونه مردن را در این مدرسه بیاموزید. اگر می‌خواهید رنگی از اسلام و زندگی اهل‌بیت(علیهم السلام) را مشاهده نمایید، به جبهه‌ها بروید و در آنجا بیابید. به خداوند متعال توکل نمایید و از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاری بجویید.

 

قرآن مجید را زیاد تلاوت نمائید و به واجبات الهی عمل نمائید و در راه شناساندن اسلام واقعی تلاش نمائید.

و شما پدر و مادر مهربان و فداکارم که تمام عمر و زندگی‌ام رهین دامن پاک و پر مهر و محبت شماست و با تحمل رنج‌ها و سختی‌ها، زندگی شیرین را به من هدیه نمودید، در این لحظات دمی را غنیمت شمرده و بهترین درودها و سلام‌هایم را نثارتان می‌نمایم و اجر اینهمه فداکاری و تحمل تلخی زندگی را به سیدالشهدا امام حسین(علیه السلام) واگذار می‌نمایم چرا که من نتوانستم و نخواهم توانست حتی کوچک‌ترین محبت‌های شما را جبران نمایم و از شما می‌خواهم که مرا به خاطر کوتاهی‌ها در حقتان ببخشید تا خداوند نیز مرا ببخشد و مورد مؤاخذه قرار ندهد.

و شما برادران و خواهران مهربانم، قلب من مالامال از محبت و مهربانی شماست و در طول زندگی همیشه باعث اذیت شما بودم و در این آخرین لحظات جانم از دور دست، تک‌تک شما را می‌بوسم و تقاضا دارم که مرا دعا کنید و از خداوند برایم طلب آمرزش نمائید.

به تو ای همسر عزیز و شریک زندگی‌ام. در این لحظات از دور سلامی تقدیمتان می‌نمایم و بر لحظه‌لحظه همیاری‌ات در طول مدت کوتاه زندگی مشترکمان درود می‌فرستم چرا که با تمام مسائل و مشکلات و کمبودهای خانوادگی ساختی و از اینکه در این مدت هر چند کوتاه زندگی چندان که باید و شاید نتوانستم زندگی‌ات را در حد اعلاتر از وضع موجود تأمین نمایم و چندان در رفاه و آسایش نبودی، عذرخواهی می‌نمایم و امیدوارم که مرا عفو نمایی و آرزو می‌کنم و از خداوند تقاضا می‌نمایم که اجرت را در آخرت از فاطمه زهرا(علیها السلام) دریافت نمایی. و تنها یادگار و سرمایه زندگی‌ام، فاطمه (دخترک بابا) را به خداوند قادر می‌سپارم چرا که خودش فرموده که در راه من کشته شود، خودم ضامن روزی او خواهم بود و بعد از خداوند به شما که امیدوارم به ‌خوبی از او مواظبت نمایی و او را در خور و در حد فرزند شهید تربیت نمائی و به عنوان یک امانت در پیش خود نگهداری نموده و در رشد و تربیت آن کوشا باشی تا در زندگی خوشوقت و خوش‌بخت باشد که شادی او در زندگی، باعث شادی روح من در آخرت خواهد بود ان‌شاءالله.

و در پایان از قول من از تمامی دوستان و اقوام و آشنایان حلالیت بطلبید و خودتان نیز با همسایگان و اقوام و دوستان در صفا و صمیمیت زندگی نمائید و صله‌رحم را فراموش نکنید. امام(قدس سره) را دعا کنید تا خداوند این نعمت بزرگ را برای این امت بزرگ حفظ نماید.

جسد مرا نیز در زادگاهم به فیض‌آباد به خاک بسپارید. چرا که در طول زندگی همیشه آرزوی آبادی این روستای محروم را داشتم ولی هرگز موفق نشدم گامی در راه رسیدن به این آرزو بردارم. باشد که جسم و خون من هدیه‌ای نا قابل در این روستا گردد.

والسلام.

۶/۴/۶۵

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search