شهید مهرداد حسین پور

نام: مهرداد   |   نام مستعار: سعید    |     نام خانوادگی: حسین پور   |   نام مادر: زهرا جانی  |   نام پدر: علی  |   تاریخ تولد: ۲۷/فروردین/۱۳۴۹   |   محل تولد: تهران   |   وضعیت تاهل: مجرد   |   سن: ۱۸ سال   |   تاریخ شهادت: ۲۶/اردیبهشت/۱۳۶۷   |   محل شهادت: ماووت    |   عملیات: بیت المقدس۶  |   گردان: قمربنی هاشم(ع)   |    مزار: بهشت زهرا (ع) قطعه ۴۰ ردیف ۱۰۱ شماره۱۹

  • معتقد بود اسلام از مساجد آبیاری می شود و مداوم به مسجد می‌رفت در جلسات قرآن شرکت می‌کرد و به دیگران هم توصیه می‌کرد.
  • با اینکه عمویش معلم دوره راهنمایی او بود اما هیچگاه طوری رفتار نکرد که همکلاسی هایش با خبر شوند، سخت کوش و درس خوان بود همیشه شاگرد ممتاز مدرسه می‌شد.
  • تحصیل برایش مهم بود و با آنکه دلش در جبهه بود تا فارغ تحصیلیش برای جنگ صبر کرد.
  • در دوران تحصیل هم بیکار ننشست و در کانون های فرهنگی به فرزندان انقلاب تعلیم می‌داد.
  • کتاب های مذهبی می‌خواند و کتابهای دکتر مطهری را خیلی دوست داشت.
  • به حجاب خیلی توصیه داشت.

زندگینامه

شهید مهرداد حسین پور ۲۷ فروردین ماه سال ۱۳۴۹ در خانواده متوسط و مذهبی در شهر تهران چشم به جهان گشود، تا یکی از مردان هشت سال دفاع مقدس باشد؛ برای اسلام ، برای انقلاب و برای مردم…

پدرش علی، تودوز اتومبیل بود و مادرش زهرا نام داشت.

کودکی زیرک و مودب بود ، معلمش می­گوید : دل و جان به درس می­سپارد. افتادگی و فروتنیش حتی به او اجازه نمی­داد که در مدرسه از اینکه عمویش آنجا معلم است چیزی بگوید.

از نوجوانی سودای جبهه داشت و مخالفت خانواده او را تا ۱۸ سالگی از جنگ دور نگه داشت. تا دیپلم تجربی درس خواند ؛ ۱۸ ساله نشده بود که عزمش را جزم کرد و شجاعانه در راه اسلام و انقلاب مبارزه کرد و سر انجام در ۲۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷ در عملیات بیت المقدس ۶ در شیخ محمد عراق به آرزو دیرینه خود رسید.

خاطرات

  • مادر شهید

قبل از چهلم شهید خواب دیدم که خیلی ناراحت هستم، به این در و آن در می زنم  مثل  آنکه کسی دنبالم کرده باشد، ناگهان مهرداد را دیدم، جلو آمد به او گفتم: مادرجان چه کنم؟

نامه‌ای به من داد و گفت: هیچ ناراحت نباشید این نامه را دستتان بگیرید، کسی کاری با شما ندارد!

 

 

  • خواهر شهید

خاطره ای که همیشه از شهید در ذهن من است این است که ؛ در دوره دبیرستان که با هم به مدرسه می­رفتیم ، یک روز در زمستان که هوا به شدت سرد بود و برف می­بارید، ماشین پدرم هم در میان برف ها گیر کرده بود و نمی­شد حرکتش داد، ما پیاده به مدرسه رفتیم، سر کوچه پیکانی که فقط یک نفر جا داشت برای ما ایستاد و برادرم به من گفت: تو برو!

 با اینکه راه او خیلی از من دورتر بود و بعد من را سوار ماشین کرد و من به مدرسه رفتم ، بعدا فهمیدم که او از خانه تا مدرسه را در آن شرایط پیاده رفته.

وصیتنامه

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار بلکه زنده‏ اند که نزد پروردگارشان روزى داده می­شوند.

با عرض سلام به پیشگاه آقا امام زمان(عج) و نائبه بر حقش امام امت، رهبر دلسوز و بت شکن تاریخ و بر تمام خانواده­های شهدا، محرومین، معلولین و مفقود الاثرها.

و عرض سلام به پدر و مادرگرامی و عزیزم، انشالله که این فرزندتان را که خیلی باعث زحمت و آزارتان شده می­بخشید،

مادر گرامیم؛ در تمامی لحظات که بیاد فرزندت هستی دوست دارم چنانکه اسمت زهرا است بیاد خانم فاطمه زهرا(ع) باشی و بیاد حسین(ع) او که چنان مظلومانه در صحرای کربلا به شهادت رسید و اگر گریه­ای هست برای او باشد و بدانید که این راه راهی است که همه پیروان آن حضرت پیموده­اند و به هدفشان رسیدند که همانا قرب الهی است.

فرزندان اماناتی هستند در دست پدر و مادر که روزی خداوند آنها را به ایشان واگذار کرده و روزی نیز آنها را پس می­گیرد پس اگر اینجانب به فوز عظیم شهادت نائل شدم خدا را شکر کنید و صبر داشته باشید که این از الطاف الهی است که خداوند نصیب شما نموده است.

خواهر و برادر عزیز، زینب وار و علی وار زندگی کنید و تنها سفارشی که به شما خواهر عزیزم دارم این است که من با خون خود جنگیدم و تو با حجاب خود

برادر عزیز سلاحم را زمین مگذار و تو نیز در تمامی سنگرهای اسلام تنها فکر و ذکرت کمک به مجروهان و مستمندان باشد، ان­شاالله.

از همگی دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم و میخواهم که همگی هنگام شهادتم برای من گریه نکنند که من به آرزوی خود رسیده­ام و تنها به مظلومیت علی اکبر حسین گریه کنید و بدانید که مسئولیت شما سنگینتر از پیش است و باید ان­شالله همگی در راه حق گام برداریم و برای رضای او انجام وظیفه کنیم.

وسائل ناچیزم را نیز با صلاح خویش تصمیمی برایشان بگیرید، در ضمن از مادر عزیزم می خواهم که مسئله روزه­ای که برایش گفتم حل کند،

اما وصیت آخری که به همه شما دارم همان وصیت مولایمان حضرت علی(ع) است که:

اوصیکم بتقوی ا… و نظم امرکم

ما چو ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس بریدیم بریدیم

دل نیست چو کبوتر که چو بر خاست نشیند

از گوشه بامی پریدیم پریدیم

برادران عزیز گروه متقین این را بدانید که راضی نیستم در سوگ من کسانی که با خط فکری و روش زندگی ام مخالف هستند شرکت کنند و از شما می خواهم که کارها را خودتان بدست بگیرید ان­شالله که خداوند اذن دهد همگی را شفاعت کنیم.

برادران گروه‌های اسلام فقط تذکری که دارم این است که بیشتر در جلسات شرکت کنید و بدانید که اسلام از مساجد آبیاری می­شود.

در آخر تقاضای عاجزانه­ای دارم و آن این است که امام عزیز را تنها نگذارید و برای طول عمر این فرزند پاک حضرت فاطمه(س) دعا کنید.

از همگی التماس دعا خیر دارم.

شهدای گمنام را فراموش نکنید.

۲۳ ماه مبارک رمضان ۶۷

 

منبع: گنجینه ل۱۰

تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ at ۸:۱۲ ب٫ظ

    احمد

    پاسخ

    روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search