نام : ولی الله
نام خانوادگی : محمدی
نام مادر : –
نام پدر : حبیب الله
تاریخ تولد : ۱۳۴۷/۳/۱
محل تولد : شهرقدس
وضعیت تاهل : –
میزان تحصیلات : دیپلم افتخاری(اقتصاد)
سن : ۱۸ سال
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۶
محل شهادت : شلمچه
عملیات: تکمیلی کربلای۵
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
گردان: حضرت علی اکبر(ع)
مزار : بهشت فاطمه
زندگینامه
ولی الله در اولین روز از آخرین ماه بهار ۱۳۴۷ دیده به جهان گشود.
وی در سن ۶ سالگی به مدرسه رفت و با نمرات عالی دوران دبستان را سپری نمود. در همان دوران کودکی نماز می خواند و در ماه مبارک رمضان در حالی که روزه برای او واجب نبود، روزه می گرفت. نیمه شعبان جشن می گرفت و بعضی از شب های ماه مبارک رمضان افطاری می داد.
در سن ۱۱ سالگی بود که شورش های مردم علیه رژیم مزدور شاه شروع شد، او هم همراه مردم در تظاهرات ها شرکت می کرد تا آن که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
وقتی که بسیج و پایگاه های مقاومت تأسیس شد او همواره در مراکز بسیج شرکت می کرد. شب ها به پاسداری از شهر و پایگاه ها مشغول بود و روز به درس خواندن می پرداخت.
هنگامه ی جنگ تحمیلی؛ همواره در تلاش بود که به جبهه برود. با سعی و کوشش زیاد از پدر و مادر رضایت گرفت و از طرف مدرسه به مدت ۶ ماه عازم جبهه شد. مادر و پدر شهید به علت کمی سن وی، با رفتن او به جبهه مخالفت می کردند اما او به اصرار زیاد و گریه و زاری و نهایتا خواب مادرش، عازم جبهه شد.
مادرش در خواب دیده بود که امام زمان (عج) آمده و خواسته تا ولی را با خود ببرد و خطاب به مادر می فرمودند که: چرا اجازه او را نمی دهید؟
ولی الله پس بعد از گذراندن ۶ ماه حضور در جبهه، به بیمارستان رفت و به علت عمل آپاندیس بستری شد. سپس خواست تا دوباره به جبهه برود ولی دکترها اجازه ندادند. او هم مشغول به تحصیل شد تا این که دوباره عازم جبهه شد.
او هر بار که به مرخصی می آمد مجروح بود.
همیشه روی زمین می خوابید؛ هرگاه که مادرش می خواست زیر او تشک پهن کند، اجازه نمی داد و می گفت: رزمندگان در جبهه روی زمین می خوابند…
ولی الله محمدی در عملیات های بسیاری از جمله کربلای ۱و۲و۵ شرکت نمود و حماسه هایی از خود به جا گذاشت تا سرانجام در کربلای شلمچه در خون خود غلطید و به سعادت شهادت نائل گردید.
پیام شهید
پیام شهید ولی الله محمدی:
- راه شهیدان را ادامه دهید و مراکز بسیج و پایگاه ها را پر نمایید.
- پوشش های خود را آن پوششهایی قرار دهید که درشأن یک فرد مسلمان و انقلابی باشد.
وصیتنامه
یا ایها الذین امنوا هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم . تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون .یغفرلکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار و مساکن طیبه فی جنات عدن ذلک الفوز العظیم .
سوره الصف آیه ۱۰ تا ۱۲
ای اهل ایمان شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک آخرت نجات بخشد دلالت کنم آن تجارت این است که به خدا و رسول ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید. این کار از هر تجارت بهتر است اگر دانا باشید تا خدا گناهان شما را ببخشد و در بهشتی که زیر درختانش نهرهای آب گوارا جاری است داخل گرداند و در بهشت های جاودانی منزل های نیکو عطا فرماید ایمان همان رستگاری بزرگ است.
با سلام و درود به پیشگاه مقدس ولی عصر و نجات دهنده عالم بشریت از وجود فساد و تباهی و برپا کننده پرچم حق و عدالت و از ریشه برکننده ظالمان و مستکبران و جمع کننده فساد از روی زمین مهدی موعود (عج) امام زمان
و با سلام و درود بر نائب بر حقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی
و با سلام و درود بر شهیدان از کربلای حسین (ع) تا کربلای ایران که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند و جان خود را مانند بازرگانی که تجارت می کند و معامله می کند جان خود را با خدای خود معامله کرده و در عوض اهداء جان خود سرای جاویدان و آخرت را خریدند
و با سلام و درود بر رزمندگان اسلام که با دشمنان بعثی کافر در حال نبرد هستند و از اسلام و میهن و شرافت خود دفاع می کنند و دشمنان را از میهن خود به عقب می رانند و تا پیروزی نهایی این دفاع مقدس را ادامه خواهند داد
و با سلام و درود بر امت حزب الله ایران که در پشت جبهه با کمک های نقدی و جنسی خود و رزمندگان را یاری می کنند .
ای امت حزب الله با ایثار و از خود گذشتگی و رزمندگکان اسلام را یاری کنید و همیشه به هوش باشید و تمام توطئه های دشمنان و منافقان را خنثی کنید و از فعالیت ستون پنجم جلوگیری کنید و شایعه پراکنی ها و نفاق افکنی ها را در نطفه خفه کنید و از چند دستگی و گروه بازی بپرهیزید و فقط در خط امام باشید . ای امت حزب الله همیشه و در همه حال چه در دعاها و نمازهای خود دعا کنید تا این ناخدای پیر بتواند کشتی انقلاب را به ساحل پیروزی برساند . چون که این انقلاب به مانند کشتی است و ناخدای آن پیرجماران است که این کشتی با حوادث جهان به مانند آب دریا به این سو و آن سو می رود که اگر این ناخدا نباشد کشتی ممکن است در این طوفان ها در دریاغرق شود پس ای امت حزب الله بکوشید که این ناخدا را تا ساحل پیروزی همراهی کنید و به آمریکا و ایادی و همدستانش بفهمانید که هر چه این ملت را بیشتر مورد تهاجم اقتصادی و نظامی خود قرار دهد مردم بیشتر در صحنه هستند و از انقلاب و رهبر خود بیشتر حمایت می کنند و دهان ضد انقلاب را به این وسیله خرد کنید و نگذارید که انها در میان شما رخنه کرده و شما را از انقلاب سرد کنند و در آخر وصیتم از شما می خواهم که حتماْ در سر نمازها و دعاها امام و مسئولین مملکتی را دعا کنید که این ها هستند که این انقلاب را به ثمر می رسانند
ما در ره عشق نقص پیمان نکنیم گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
گر سالک کوی حسینی ز مردن هراس ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
پدر و مادر عزیزم
از این که پسرشما به فیض شهادت نائل شده است ناراحت نباشید چون که من امانتی بودم در دست شما از طرف خدا پس ناراحت نباشید که این امانت را به صاحب اصلی اش یعنی خداوند داده اند اگر من در پشت جبهه بودم و به مرگ طبیعی یا در اثر تصادف می مردم برایم ننگ بود و حالا که به جبهه رفته ام مرگ سرخ را در آغوش کشیده ام . من وقتی که به مشهد رفته بودم در تاریخ ۱۸/۱۱/۶۵ در کنار مرقد مطهر امام هشتم علی ابن موسی الرضا(ع) با چندین تن از برادران با هم عهد و پیمان کردیم که تا پیروزی نهایی جنگ را ادامه دهیم و در جبهه های نبرد باشیم و یا این که خون ما بر اثر این عهد و پیمان برای اسلام و امام در جبهه ریخته شود و حالا که به فیض شهادت نائل آمده ام خوشحالم که توانسته ام به این عهد و پیمان خود جامعه عمل بپوشانم و سربلند و سرافراز از این امتحان الهی بیرون بیایم .
یک وصیت به دوستان و همکلاسی های سابقم دارم
و آن این است که راه مرا ادامه دهند و مراکز بسیج و پایگاه ها را پر نمایند و همیشه به بسیج و حفظ امنیت شهر بکوشید و از پوشیدن لباس های مبتذل خودداری کنید که این گونه لباس پوشیدن ها راه و روش پانکی ها و سوسول هاست و پانکی ها و سوسول به معنای آشغال است . پس لباس هایی بپوشید که در شأن یک ایرانی و انقلابی باشد .
من عاجزانه از کسانی که با این انقلاب خوب نیستند و لباس های مبتذل می پوشند می خواهم نه در مراسم تشییع جنازه ام شرکت کنند و نه در مراسم های ختم من و اگر هم شرکت کنند من از آنها ناراضی هستم.
در آخر وصیتم از پدر و مادرم می خواهم که مرا ببخشند و مرا حلال کنند و در شهادت من صبر داشته باشند که خداوند با صبر کنندگان است من از پدر و مادرم می خواهم که مراسم ختم مرا در هر مسجدی که خواستند بگیرند و جنازه ام را یا در بهشت زهرا دفن کنید در میان دیگر برادران همرزم یا در میان دوستانم در بهشت فاطمه به هر حال اختیار با خود شما است . پدر و مادر عزیزم از کلیه همسایه ها و دوستان و آشنایان برای من حلالیت بطلبید. و در آخر، در مراسم تشییع جنازه ام حاجی طبا و اطرافیانش شرکت نکنند و در مراسم ختم و کلاْ در هیچ جای مراسم شرکت ننمایند . از پدرم می خواهم که هر مداحی را می خواهد بیاورد اما احمدیان را برای مراسم ختم من دعوت نکنند چون من راضی به شرکت آنها نیستم.
والسلام
در ضمن این چند کلمه را در حضور برادران بسیجی نوشته ام .
به امید آزادی کربلا از یوغ صدام و صدامیان و آزادی قدس از چنگال اشتغالگران صهیونیستی
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.
منتظری نستوه محافظت بفرما .
رزمندگان اسلام نصرت عطاء بفرما زیارت کربلا نصیب ما بگردان صدام و لشگرش را نابودشان بگردان.
همه بزم جهان بازی و بازی است
به حق حق که حق در عشق خدائیست
بده ره بی نوایی را بکویت
بخوان بشکسته بالی را به سویت
نامه
با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت موعود و نائب بر حقش امام خمینی رهبر کبیبر انقلاب اسلامی ایران و با سلام و درود بر شهیدان راه حق و آزادی .
با سلام به دوست عزیزم محمد اسماعیلی امیدوارم که حالت خوب بوده و سلامت باشید . اگر از احوالات این جانب حقیر ولی را خواسته باشی بحمد الله خوب و سلامت هستم و هیچ ناراحتی ندارم.
محمدجان من در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۶۵ ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه و ۴۹ ثانیه به اردوگاه رسیدم. عجب جای با صفاییه. تمام اردوگاه سبز است. محمد جان من این نامه را روز جمعه تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۶۵ در ساعت ۴ و نیم بعد ازظهر می نویسم که باید نیم ساعت دیگر به خط شویم تا نیروهای اعزامی را که به گروهان آمده اند در بین ما تقسیم کنند و از فردا شنبه هم حتماْ به صبحگاه می رویم و کارهای نظامی و کوهنوردی دوباره شروع خواهد شد .
راستی محمد تسبیح رو درست کردی؟ اگر من از عملیات سالم برگشتم که تسبیح رو ازت می گیرم و اگر هم شهید شدم تسبیح را از طرف من یادگاری داشته باش و هیچ وقت گم نکن .
اما محمد این را بدان که من از این عملیات سالم بر نخواهم گشت و صد در صد جنازه من را در بهشت فاطمه خواهی دید چون که من خواب شهید شدن خود را دیده ام و به من الهام شده در وسط نماز مغرب و عشاء شهید خواهم شد. محمد این چیزی را که برایت نوشتم را به کسی نگو هر وقت که من شهید شدم نامه را به پدر و مادرم بده و بگو که ولی از شهادت خود خبر داشته است. دیگر بیشتر از این سرت را درد نمی آورم خداحافظ.
راستی اگر شهید شدم شب های جمعه مرا فراموش نکنی و سر قبرم بیایی .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
۲۴ مرداد ۱۳۶۵
خاطره
- احمد نوری (همرزم شهید)
ولی الله محمدی در یکی از عملیاتها مجروح شد. او را به بیمارستان اهواز (ورزشگاه تختی؛ که آن زمان به عنوان بیمارستان استفاده می شد) منتقل کردند ولی بدون هماهنگی از بیمارستان فرار کرد و به سمت اردوگاه کوثر رفت تا بتواند دوباره به خط مقدم برود.
- مادر شهید
هر بار به ولی می گفتم که درس بخوان تا دیپلم بگیری، به من می گفت: صبر کن برایت دیپلم افتخار می گیرم.
بار آخر که به مرخصی آمده بود، رفتارش عوض شده بود؛ به محیط اطرافش توجهی نداشت… مرتب در فکر بود…
آخرین بار موقع رفتن به جبهه، دیدم که صورتش به شدت نورانی شده و سینه اش به قدری پهن، که هرچقدر تلاش می کردم در آغوشش بگیرم، نمی توانستم.
همان جا بود که فهمیدم پسر ۱۸ ساله ام می رود که شهید شود…
روی زمین نشسته بود و پوتین هایش را می پوشید، من هم دورش می گشتم. مرا نشاند، خودش سه بار دور من چرخید و گفت: پنجاه تا پسر مثل من فدای تو یک مادر.
خواستم ببوسمش که گفت: بیا صورتم را ببوس، اما زیاد در بهر من نرو که بعداْ دلت می سوزد.
***
موقع خاکسپاری به او گفتم: مادر جان، من که دیگر تو را نمی بینم، لااقل شب ها به خواب من بیا.
ولی پسر خوب و حرف گوش کنی بود. بعد از آن، مرتب بهه خوابم آمد.
- همرزم شهید
زمستان ۱۳۶۵ بود…
عازم عملیات بودیم…
تب و تاب عجیبی در بچه ها بود؛ یک نفر وصیتنامه می نوشت، دیگری حلالیت می طلبید. همه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و باگریه یکدیگر را می بوسیدند…
شور و حال عجیبی بود و حال برخی، دیدنی تر. ازجمله ولی الله محمدی. او هم حال غریبی داشت، انگار در پوست خود نمی گنجید.
عملیات چند روز بود که ادامه داشت.
ولی را دیدم، با بدنی خون آلود، اما سر پا.
ابوالفضل رضایی به او گفت: شما مجروح هستید، بیایید منتقلتان کنیم به پشت جبهه، حداقل زخم هایتان را ببندند.
اما او جواب داد: نه، من با چند تا ترکش، بچه ها را تنها نمی گذارم و عقب نمی روم.
او همچنان از حرکت نایستاد. با همان تن مجروحش، به سایر زخمی ها کمک می کرد، برای نیروها آذوقه می برد، با دشمن می جنگید…
تا آنکه بالاخره در همان شلمچه مزدش را گرفت.
***
ولی الله هر وقت از جبهه به مرخصی می رفت، اول به زیارت امام رضا(ع) در مشهد مقدس می رفت. بعد از شهادتش نیز، پیکر پاکش را اول به مشهد بردند و در حرم ثامن الحجج طواف دادند، سپس منتقل کردند به شهر خودش.
- علی اصغر کوثری (همرزم شهید)
یکی از با افتخارترین نیروها در نبرد سرنوشت ساز و غرورآفرین کربلای ۵؛ شهید ولی محمدی بود که در روز سوم بعد از تثبیت خط مورد اصابت قناصه دشمن قرار گرفت و قطع نخاع شد و پس از انتقال به بیمارستان، در ۱۹ اسفندماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید. به جرأت می توانم بگویم اگر گردان حضرت علی اکبر(ع) توانست در مرحله تکمیلی کربلای ۵ دشمن را شکست داده و مجبور به عقب نشینی کند، به خاطر حضور رزمندگانی همچون شهید ولی الله محمدی بود.
***
ما هر دو در گروهان نصر بودیم. در آبان ماه ۱۳۶۵ تصمیم گرفتیم با هم برویم جایی که کسی ما را از هم جدا نکند. با توجه به شناختی که از شهید مسلم اسدی داشتیم و آوازه ای که دسته ویژه در گردان داشت و همچنین با توجه به اینکه ولی رزمی کار بود (کونگفو کار) با هم به دسته ویژه رفتیم. این کار را به قیمت رنجاندن فرمانده گروهان نصر؛ شهید بزرگوار علیرضا آملی کردیم و ایشان به خاطر این کار، تا شب عملیات کربلای پنج که به شهادت رسید خصوصا از من ناراحت بود.
من و ولی محمدی دو دوست جدانشدنی بودیم، اما در مرحله تکمیلی عملیات کربلای ۵ خداوند این گل را انتخاب کرد و چید و من ماندم با دنیایی از غم دوری اش…
شهید ولی محمدی؛ شجاع ترین، مخلص ترین و بهترین دوست من بود. امیدوارم در روز قیامت مرا مورد شفاعت قرار دهد…
- همرزم شهید:
یکی از شوخی های شهید ولی الله محمدی این بود که هر شب موقع دعا کردن بعد از خواندن سوره واقعه نوبت به او که می رسید، میگفت: خدایا ما رو بکش.
وقتی از او می پرسیدند: چرا این دعا را میکنی؟!
جواب میداد: خب مار خطرناک است! بمیرد بهتر است…
روحش شاد
دلنوشته
دلنوشته برای شهید ولی الله محمدی
در سوگ عزیز، در میان سنگ ها و خارها نشسته ام و غم در دلم لانه کرده است.
بی هدف از اینجا به آنجا قدم می گذارم.
دیگر در دنیا امیدی ندارم و محبوبی را در مسیرم نمی یابم.
نمی دانم کدام راه را بگیرم و به سوی چه چیزی بروم.
آیا باز در این خیال بمانم که او باز می گردد؟…
هر دمی را با افکار پریشان می گذرانم. این افکار مغزم را همانند موج دریا گاه پایین و گهی بالا به حرکت در می آورد.
به دور دست ها نظاره می کنم… شاید نشانی از تو بیابم… اما افسوس و صد افسوس از افسردگی ها!
در روزهای اول هجرت تو از سرزمین نیستی ها، باور نمی کردم که این محبوب و معشوق من است که تازیانه بی وفایی را بر اندام نحیف و رنجورم می کوبد. اما حالا بعد از مدتها جدایی از تو، این حقیقت تلخ را پذیرفته ام که ظلمتکده خاک تو را به اسارت برده…
حال من با صبوری، غم هجران تو را بر دوش می کشم و تنها راهی که می تواند مرا به سوی تو رهنمون سازد؛ دنبال کردن هدف و راه توست…
نمایه محتوا : آرشیو سایت گردان حضرت علی اکبر(ع)