شهید یوسف جعفرقلی

نام: یوسف

نام خانوادگی: جعفرقلی

نام مادر: رقیه

نام پدر: داوود

تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱۲/۲۰

محل تولد: شهر ری

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: سوم راهنمایی (سیکل)

سن: ۲۲ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۰

محل شهادت: حاج عمران

عملیات: کربلای۲

گردان: حضرت قاسم

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

سمت: مسئول مخابرات

مزار: تهران، بهشت زهرا، قطعه۵۳، ردیف۱۰۰، شماره۱۶

  • بارها مجروح شد و یکبار تا مرز شهادت هم رفت، اما به محض بهبودی، دوباره راهی جبهه می شد.
  • یکبار به اشتباه، خبر شهادتش را به خانواده دادند، اما او سالم بود و از این بابت، آه کشید و گفت: شهادت، لیاقت می خواهد.
زندگی‌نامه

شهید یوسف جعفرقلی اولین روز از آخرین ماه سال ۱۳۴۳ در شهرری به دنیا آمد. مادرش زمانی که به پنج سالگی رسید او را به مکتب گذاشت و به مدت دو سال در آنجا کلام خدا را فرا گرفت. یوسف آنقدر در آموزش خوب عمل کرد که رضایت استاد خود را جلب نمود. او قبل از آن که به سن تکلیف برسد نماز خواندن را شروع کرد و از سن ۹ سالگی روزه گرفت.

رفتن یوسف به مقطع راهنمایی با پیروزی انقلاب اسلامی همراه شد و به تبع آن فعالیت‌ها و اوقات فراغت یوسف بیشتر در مسجد خلاصه می شد. او روی دیوارها شعار می نوشت و ندای «الله اکبر خمینی رهبر» سر می داد.

یک سال از پیروزی انقلاب گذشته بود که وارد بسیج شد و شروع به فعالیت و دفاع از ارزش ها و آرمان‌های انقلاب کرد. مدتی بعد پس از شروع جنگ تحمیلی دوره های آموزش نظامی را از سر گذراند و به کردستان اعزام شد و سه ماه و نیم آنجا ماند. سال ۱۳۶۱ به عضویت سپاه درآمد و مسئولیت وی گشت شهری سقز بود.

در سال ۱۳۶۲ به دلیل این که یک هفته در محاصره دشمن گرفتار شده بودند به بیماری حصبه و تیروئید مبتلا و به مدت ۱۵ روز در بیمارستان بستری شد. بیماری بدنش را ضعیف کرد و درمانش یک ماه به طول انجامید. اوضاع خوبی نداشت، طوری که شهید وقتی مادرش به ملاقاتش آمده بود گفت: «یادتان باشد که چند نماز به خدا بدهکارم.»

به محض اینکه کمی سر پا شد، باز به کردستان برگشت. وقتی به کردستان رسید، چون سرپرستی مادر و خواهرهایش به عهده او بود او را به تهران منتقل کردند. اما دوام نیاورد و باز سوی جبهه شتافت. در عملیات خیبر شرکت کرد و مجروح شد. به خاطر همین مجروحیت یک ماه در بیمارستان کرج به سر برد و به تجویز دکتر یک ماه هم در تهران ماندگار شد اما دوباره به جزیره مجنون رفت و خدمت به اسلام و انقلاب را از سر گرفت.

سرانجام ۱۰ شهریور ۱۳۶۵ ساعت ۸ صبح وقتی از عملیات برمی‌گشت توسط ترکش راکت هواپیما به درجه رفیع شهادت نائل آمد و دوازده روز بعد پیکرش را از ارومیه به تهران انتقال داده و به خاک سپردند.

خاطرات
  • به روایت مادر شهید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

یوسف در جزیره مجنون مجروح شده و در بیمارستان بستری بود.

برای دیدنش به بیمارستان رفته بودم. با وجود اینکه تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود و به خاطر داروهای بیهوشی کم رمق بود، با دست اشاره کرد که به هم تختی ها و همرزمانش و به من فهماند که اول به آنها سر بزنم، بعد سراغ او بروم.

هربار که به ملاقاتش می رفتم، باید اول احوال دوستانش را می پرسیدم. اگر غیر از این اتفاق می افتاد، یوسف خیلی دلخور می شد. برای همین به دلخواه او عمل می کردم.

 

  • به روایت برادر شهید:

ارادت به امام زمان(عج)

یک روز همراه هم به بیرون رفتیم. در مسیر، موتورمان خراب شد و دیگر نتوانستیم روشنش کنیم. تا مقصد دو کیلومتر فاصله بود. کل راه را همراه یوسف موتور را هل دادیم. بعد از رسیدن به مقصد، چند ساعتی ماندیم و دوباره عزم رفتن کردیم.

موقع بازگشت، درمانده بودیم که چطور موتور را روشن کنیم. بدون وسیله، برگشت سخت بود و اذیت می شدیم.

یوسف گفت: صدتا صلوات به نیت سلامتی آقا امام زمان(عج) نذر می کنیم، موتور روشن می شود.

همان لحظه، به محض اینکه استارت زد، موتور روشن شد!

او ارادت ویژه ای به امام زمان(عج) داشت و همین باعث شد من نیز با امام الفت پیدا کنم. هنوزم حال و هوای آن روز در ذهنم تداعی می شود.

نمایه محتوا : بازتولید (جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی) / گنجینه ل۱۰

گالری تصاویر

فیلم

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۱۴ شهریور ۱۴۰۲ at ۶:۵۵ ب٫ظ

    بیژن

    پاسخ

    روحت شاد جوانمرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search