درباره شهید عبدالله حکمت شعار
به روایت مادر شهید
انقلاب که شد، عبدالله ۱۱ ساله بود. عاشق امام بود…
در وصیتنامه اش هم به دوستانش سفارش کرد که: “هیچ وقت امام را تنها نگذارید.”
او به شدت به امام حسین(ع) و حضرت زینب (س) علاقه داشت.
عزاداریهای محرم که شروع میشد همیشه مسجد بود. هم عزاداری میکرد هم نذری میپخت هر کاری که میتوانست در دستگاه امام حسین علیه السلام انجام میداد.
وقتی در مهدیه تهران وصیتنامه او قرائت شد شیخ حسین انصاریان درباره عبدالله گفت: “کسی که این وصیت نامه را نوشته حتماً باید ۲۰ سال فقه خوانده باشد.“ و این تنها به خاطر آن بود که همیشه اسم خدا را بر لب داشت.
اهل نماز شب بود… با همه دوست بود ولی همیشه با خدا حرف می زد…
از ۱۱ سالگی روزه میگرفت.
شبهای احیا در مسجد قرآن به سر میگذاشت.
از همان سن کم، شبها و روزهای جمعه، دعای کمیل و دعای ندبهاش ترک نمیشد.
مهمترین چیزی که در وصیت نامهاش هست؛ خواست او برای حضور در مساجد است. از همه، بخصوص دوستانش خواسته بود که هیچ وقت مسجدها را خالی نگذارند.
عبدالله ۲۱ ساله بود که شهید شد.
در ادامه فرازی از وصیتنامه شهید عبدالله حکمتشعار را مرور میکنیم:
ابتدای کلام را با نام او که نامش زیباترین نامهاست و به یاد او که نامش ارحم و یادش مرحم و برای او که آشنای دل دردمندان و انیس جان سوختگان است و شکر سپاس او را که عطوف بر بندگان و رحیم بر مذنبان است. آن خدایی که جانم را به سوی جانان میل بخشید و این تن کثیف و خاکی را به عالم لطیف و پاکی رهنمون ساخت …
و اما بعد از شهادت به یگانگی حضرت حق تعالی و رسالت انبیا از آدم تا زیور موجودات و مفخر کائنات حضرت ختم المرسلین محمد ابن عبدالله (ص) و بر تداوم راهشان با ولایت علی (ع) و زعامت فرزندانش و امامت خاتم الاوصیا حجتابنالحسن (عج) و شهادت میدهم بر صدق عالم قبر و بر حقانیت روزی که برادر از برادر گریزان است و روزی که لاینفع مال و لابنون است و روزی که چهرهها برافروخته و فریادها بلند است که «أین المفر» و پناه میبرم به خدا از آن روز که انس و جان فریاد واحسرتا و بانگ یاویلتا سر دادند و اما دریغ که این شهادتمان فقط بر زبانمان جاری شد و در قلب جای نگرفت و با اعمالمان قرین نشد و خدای را عصیان نمودیم و در حالیکه میدانستیم او حق است، پیامبر حق است، مرگ حق است، قیامت و ثواب و عقاب حقند و بهشت و دوزخ حقند و اینک ایزدا نمیدانم دعای کدامین عبد شایسته و لطف کدامین خوب وارسته مرا بدین منزل کشانیده است، کریما شنیده بودم که تو جز کالای نیکو و متاع پاکرو خریدار نیستی پس ز چه روی مرا که زنگار به دل و غبار به دیده و زشتی به چشم و پلیدی به جان دارم خریدار گشتهای؟ معبودا مگر من چه داشتم جز عمل به مناهی و به ره بردن به سوی تباهی؟ الهی مگر من چه بودم جز دلی چون صخره صما و دیدهای چو سینه صحرا؟ غفورا مگر من چه جستم جز هوای نفس و نوای خصم؟ بنده نوازا مگر من چه گفتم و چه شنیدم جز سخن گزاف و غیبت اهل عفاف؟ ربّا! مگر چه دیدم جز تیر بیخطای شیطان؟ رئوفا مگر من چه اندیشیدم جز نیک جلوه دادن اعمال قبیح و به ریا آلودن کردار قلیل؟….