درباره شهید نادر نادری
به روایت همسر شهید نادر نادری [دختر مرحوم حاجی بخشی]
علاوه بر پای چپش که در جبهه جا گذاشته بود، انگار دلش را هم در آن وادی نورانی گذاشته بود و با خود نیاورده بود که هر بار که می آمد، بیقرارِ رفتن بود.
نادر؛ حقیقتا همچون نام و نام خانوادگی اش، قیمتی و نادر بود. آنقدر خوب بود که هر بار پیش از رفتنش، دلتنگش می شدم.
یکی از روزهای دی ماه ۱۳۶۵ بود که دیدم دوتایی همراه با پدرم بار سفر بسته اند.
به دلم برات شده بود این بار دفعه ی آخر است. همان هم شد.
چند روز بعد پدرم تماس گرفت و خبر شهادت نادر را داد. بی تاب شدم… دو برادرم را هم در جبهه ها از دست داده بودم و تحمل نداشتم. پدرم دلداری ام می داد و می گفت صبور و قوی باشم، اما من اندازه ی او قوی بودن را نیاموخته بودم.
سخت بود اما تصمیم گرفتم برای دختر دو ساله ام، هم مادر باشم و هم پدر.
حالا که نادر و برادرانم نبودند، تمام تکیه گاهم شد پدرم. اما دست تقدیر، او را هم چند سال بعد از من گرفت…
زینب رسولی