صلابت ماندگار

روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی

با سلام و درود به شهدای جنگ تحمیلی به خصوص شهید عزیز آقا مرتضی سلمان طرقی که یکی از اسوه های گذشت و شجاعت بود و حالا هم نزد حق تعالی روزی می خورد و ناظر بر اعمال ماست. مرتضی را یک بار در سال ۱۳۵۸ داخل پادگان عشرت آباد که در واحد اطلاعات کار می کرد دیده بودم. بعد از شروع جنگ تحمیلی گردان ما به نام گردان صف یا شش، به فرماندهی علی موحد دانش با سه گروهان که دارای ۲۷۰ نفر پرسنل جنگ دیده بود، تشکیل شد. بچه های گردان صف اغلب در کردستان و مناطق بحران زده بعد از انقلاب مثل غائله خرمشهر، خلق عرب، غائله گنبد و غائله خلق مسلمان تبریز به صورت پراکنده و دسته ای شرکت کرده بودند. با شروع جنگ بنا به تدبیر فرمانده وقت سپاه تهران، به صورت سازمان کامل یک گردان با آموزش های لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز شدیم. بنی صدر دستور داده بود از رفتن گردان ها به خرمشهر جلوگیری کنند که ماجرایش در جای خودش بسیار شنیدنی است.

 

نبرد در خرمشهر

بعد از سقوط خرمشهر ما با سلاح به وسیله کشتی اعزام شدیم. چند روز بعد در منطقه بهمنشیر که مقابل پل ارتباطی بین خرمشهر و آبادان بود مستقر شدیم. آقا مرتضی را آنجا دیدم در حالی که اعزامی گردان ما نبود و این نشان دهنده رفتن مرتضی قبل از ما به خرمشهر بود. چند روزی که با هم بودیم بسیار دوستش داشتیم. از آنجایی که برای گردان ما آبی برای شرب در دسترس نبود و به وسیله قایق آب بسیار کمی از آبادان برای مان می آوردند، مرتضی اولین چاه آب را در بین نخل های بهمنشیر زد که برای شستشو و رفع حاجت مناسب بود.

صبح یکی از روز ها وقتی من و مرتضی کنار جاده در نوبت شستن ظرف برای صبحانه بودیم، به علت اصابت ترکش خمپاره من مجروح شدم و مرتضی سالم ماند. من به آبادان و سپس ماهشهر و سپس به تهران منتقل شدم و در بیمارستان مصطفی خمینی بستری شدم. از آن زمان دیگر مرتضی را ندیدم تا بعد از عملیات خرمشهر که تیپ محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. مرتضی را آنجا دیدم.

 

مسولیت محور عملیاتی

مرتضی مسئول گردان سلمان بود و بنده هم مسئول عملیات سپاه مستقر در لبنان و سوریه بودم و به مدت پنج ماه با هم بودیم. بعد بنده را از تهران خواستند. مرتضی به اتفاق شهید کاظم رستگار در لبنان ماند. بنا شد با هم به مرخصی بیایند و چند روز بعد شنیدم که مرتضی و کاظم هم به تهران آمده اند. چند روز گذشته بود که بنا شد عملیات مسلم بن عقیل در غرب کشور و منطقه سومار انجام شود. بنده خودم را به شب عملیات رساندم. بعد از عملیات قصد بازگشت به تهران را داشتم که داخل پادگان الله اکبر در اسلام آباد غرب حین سوار شدن به اتوبوس صدایم کردند، برگشتم و دیدم مرتضی سلمان طرقی و تقی محقق و حسین خالقی با یک لندرور هستند. پیاده شدند و دیده بوسی کردیم و گفتند کجا؟ گفتم می روم تهران. گفتند ما تهران در به در دنبالت گشتیم با خبر شدیم آمدی اینجا. گفتند تیپ سیدالشهدا (ع) به فرماندهی حاج علی موحد دانش تشکیل شده و اعزام شده است. ما آمدیم و بقیه هم دارند می آیند. باید کمک کنی. فعلاً کار داریم بعداً برو تهران. مرتضی سلمان طرقی را به عنوان اولین مسئول ستاد تیپ ۱۰ انتخاب کرده بودند و حسین خالقی هم معاون تیپ ۱۰ شده بود. چند روز ماندم و کمک کردم تیپ را داخل پادگان سازمان مجدد داده و به خط ۴۰۵ و ۴۰۴ و تنگه سانوآپ جهت پدافند بردیم و بچه ها مستقر شدند. بنده با اجازه از حاج علی موحد دانش جهت سرکشی به خانواده به تهران رفتم. بعد از مراجعه مجدد به سومار حکم بنده را به عنوان مسئول عملیات تیپ ۱۰ زدند و مسئول عملیات تیپ سیدالشهدا (ع) شدم. آقای محقق مسئول محور تنگه شد و شهید آقا مهدی شرع پسند مسئول ۴۰۴ و ۴۰۵ شد. بعد از مدتی به طرف جنوب رفتیم و مرتضی هم از ستاد استعفا داد و به جمع عملیاتی ها پیوست. چون به قول خودش در ستاد خیلی حال نمی کرد. عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، ۲، ۴ و بعد عملیات خیبر. آقا مرتضی مسئول محور شد و روزگار خوشی با هم داشتیم. تا جدایی فاصله ای نبود!

در حین عملیات خیبر سردار شجاع سپاه اسلام مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) مرتضی سلمان طرقی به وسیله گلوله مستقیم تانک در یک نبرد سخت و جان فرسا به اتفاق کمک ها و دستیاران و تیم مخابراتش در ساعت ۱۱ صبح به شهدا پیوستند. حسین راحت هم کنار مرتضی به فیض شهادت نائل شد. مرتضی هنوز هم بعد از گذشت سال ها از شهادتش جلو چشمانم با صلابت راه می رود.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search