عاشورایی که قبل از محرم به پا شد

درباره شهید حسن پردازی مقدم و عملیات کربلای۲

دهم شهریور ۱۳۶۵ بود که عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران، انجام شد.

یکی از یگانهای عملیاتی تهران، لشگرده سیدالشهداء(ع) بود که با آمدن حاج علی فضلی به عنوان فرمانده این یگان، رزمنده هایش یک لحظه استراحت نداشتند.

حالا یک هفته به محرم مانده بود و ما آماده می‌شدیم برای محرم سال ۶۵. بعضی ها مرخصی گرفته بودند، یا رفته بودند یا می‌خواستند بروند تهران برای محرم. همانجا در منطقه قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار تهران گذاشته بودند. ما هم به خودمان قول داده بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزاداری می‌رسیم.

تا اینکه دستوری گردان‌ها و واحدهای لشگر را حیرت زده کرد و آن دستور جابجایی سریع نیروها به منطقه پیرانشهر بود.

گردان ها و واحدها، بعضی در نقده و بعضی هم در مهاباد مستقر شدند. پادگان پَسوه شد مقر پشتیبانی. بچه های اطلاعات و تخریب کار شناسایی ها را به پایان رسانده بودند و طرح عملیات هم منطقه مانور گردان ها را مشخص کرده بود. ماموریت ها معلوم شده بود.

ما هم همراه گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) همراه شدیم.

شهریورماه بود و مدارس هم تعطیل بودند. گردان را در یک دبیرستان جا دادند. بچه‌ها، کلاس‌ها را با پتو فرش کردند و مستقر شدند.

روز یکشنبه ۹ شهریور بعدازظهر حدود ساعت ۵ بعد از ظهر بچه ها آماده رفتن شدند. آنقدر کار سریع و عجله ای بود که هیچکس نمی‌دانست منطقه درگیری کجاست و باید در چه زمینی عملیات کند و معبر بزند. بچه های قدیمی گردان هم نگران بودند چون شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب در سفر حج تمتع بود و مسئولیت گردان با معاونش حاج مجید بود.

بچه ها با هم خداحافظی کردند و ماشین ها حرکت کرد.

در همان گیر و دار خبردار شدیم شهید محمد خاکی‌فیروز یکی از بچه های تخریب، چند روز قبل در حین شناسایی منطقه در میدان مین اسیر شده و فرماندهان نگران بودند دشمن هوشیار باشد. یاد ندارم عملیاتی را بدون اینکه به منطقه توجیه شوم رفته باشم غیر از این عملیات.

هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید آن شب شام خوردیم یا نه! از جیره جنگی و تنقلات هم خبری نبود. نه اینکه آدم های شکمویی باشیم، نه. باید جان در بدن می داشتیم که بعد از آنهمه راهپیمایی با دشمن گلاویز شویم. مسیر صعب العبور و سنگلاخ بود. شیب مسیر و سنگریزه زیاد، هرلحظه احتمال سر خوردن و سقوط بچه ها را بیشتر می کرد.

آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع ۲۵۱۹ و شهید صدر اجرا می‌شد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن منورهای خوشه ای تمام منطقه را روشن کردند.

شهید اسماعیل خوش سیر از بچه های تخریب بود که منطقه را شناسایی کرده بود. دیدم خیلی نگران است. پرسیدم: اسماعیل چیه؟ وقتی گفت احتمال آتیش گرفتن خار و خاشاک هست به فکر فرو رفتم که اگر زمین آتش بگیرد، چه جوری باید وارد میدان مین شد؟ و چه جوری باید معبر زد؟

همان حین، شنیدم از بیسیم صدا می‌آید که: نمی شود وارد میدان شد. میدان مین آتیش گرفته.

با شنیدن این خبر، دلم ریخت. دو تیم از بچه های تخریب باید به این میدان معبر می‌زدند. از همه بیشتر نگران شهید حسن مقدم و سعید صدیق بودم. چون میدانستم “حسن” به آتش می زند.

به اسماعیل گفتم: مسیر معبر حسن مقدم را بلدی که اگر نیاز شد کمکشان کنیم؟

گفت: آره.

شروع کردیم با فرمانده گردان و نیروهای اطلاعات عملیات در مورد ادامه کار صحبت کردن که گردان علی اصغر(ع) با دشمن روی تپه دوقلو درگیر شد. هم از آسمان آتیش می‌ریخت و هم زیر پای بچه ها شعله ور بود.

زمین منطقه درگیری به علت داشتن علف های خشک و بلند در حال سوختن بود.

پشت بیسیم مدام از قرارگاه دستور به ما درگیری می‌دادند و مدام سوال می‌کردند با دشمن درگیر شدید یا نه؟ هوا داشت روشن می شد که دستور رسید نیروها را به عقب برگردانید. باقی مانده گردان حضرت علی اصغر(ع) داشتند از داخل شیار عقب می‌آمدند. خیلی خسته بودند و از ما می‌خواستند کمک کنیم مجروحین و شهدا را از منطقه تخلیه کنیم. از طرفی هم آتیش دشمن امان همه را بریده بود.

هرطور بود با سختی خیلی زیاد، می رفتیم به طرف عقب.

روز ۱۰شهریور ماه سال ۶۵ بود که با مدد مولا علی از مهلکه بیرون آمدیم.

ده ها شهید و مجروح در منطقه درگیری مانده بودند. کربلای دو واقعا کربلا بود. مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشان یکی دو ماه بدنهاشان روی زمین افتاده بود. پیکر نوحه‌خوان امام حسین؛ شهید حسن مقدم ۵۳ روز بعد عقب آورده شد.

حسن خیلی منتظر محرم سال ۶۵ بود. او در ناله هایش می گفت: ارباب آروم برو تا ما هم برسیم به غافله ات. عاقبت، ۴ روز مانده به محرم رفت به قافله‌ی ارباب رسید و پیکر مطهرش سوم آبانماه که مصادف با روز اربعین بود پیدا شد.  

آن سال ۱۵ شهریورماه سال ۶۵ روز اول ماه محرم بود. ما ماندیم برای امام حسین (ع) سینه بزنیم و آنها جانشان را برای امام حسین دادند. حالا ما سینه هامان در فراق آنها تنگ شده. ای کاش آنها هم پیش اربابشان امام حسین(ع) یادی از ما کنند.

زیبایی عملیات کربلای دو به این بود که شهدا پیشواز ماه محرم رفتند و قبل از اینکه اربابشان بی غسل و کفن روی زمین بماند آنها به عهدشان وفا کردند.

یاد همه شهدای کربلای دو به خیر که حقیقتا عاشورایی جنگیدند.

به روایت: جعفر طهماسبی

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search