درباره شهید عباس آبیاری
درگیری به اوج رسیده بود. تنها ۴ نفر از بچه ها زنده مانده بودند؛ چهرقانی، حیدر، رحیم و عباس آبیاری.
دشمن به ۳۰ متری شان رسیده بود و می توانستند به خوبی آن ها را ببینند.
تصمیم گرفتند به پایین تپه بروند. حیدر و رحیم باهم، چهرقانی و عباس آبیاری هم باهم.
سرمای هوا باعث شده بود، بدنهایشان یخ بزند و به سختی روی زمین قل بخورند. عباس آبیاری به محض اینکه شروع به حرکت کرد، زمین خورد. باران تیر بر سرشان می ریخت و دشمن خیلی نزدیک شده بود. بالای سر عباس رفت و پرسید کجایت تیر خورده؟ بدنش را که برگرداند دید دهانش پر از خون شده. دست انداخت زیر بغلش اما نتوانست بلندش کند.
عباس گفت: «برو، نمی توانی من را بلند کنی»
تیراندازی خیلی شدید شده بود.
عباس از او خواست یک نارنجک به او بدهد و برود. نفس های آخرش را می کشید، جراحتش زیاد بود.
چهرقانی دستی روی صورت عباس کشید، نارنجک را به دستش داد و گفت: من را هم شفاعت کن.
فاصله دشمن به ۲۰ متری شان رسیده بود. بعید نبود اگر سریع بدوند آنها را بگیرند.
از کنار عباس بلند شد و خودش را پشت تخته سنگی انداخت. تیرهای دشمن به زمین می خورد و به هوا بلند می شد. تمام توان بدنش یخ زده اش را جمع کردم و شروع کرد به دویدن.
***
و عباس…
نارنجک را می گیرد
وقتی پنج نیروی داعش به او نزدیک میشوند، ضامن نارنجک را میکشد و آنها را به درک واصل میکند و بعد خودش به حالت سجده روی خاک میافتد و به شهادت میرسد.
عباس که چند فرمانده داعشی را به هلاکت رسانده بود، مورد غضب آنها قرار گرفته بود.
فرمانده اصلی هم وزن دست و پای عباس، جایزه طلا گذاشته و گفته بود: زنده و مرده این آدم را باید اسیر کنید که از صبح تا حالا لبخند را به لب ما خشکانده است
حرامیان، پیکر بی جان عباس را برمیدارند و سر، صورت و بدنش را اربا اربا میکنند و آن را در بخشهای مختلف پخش میکنند.
چند ماه بعد جمجمه، دو دنده و حدود یک کیلو از بدنش را در مبادله تحویل دادند که روز هفتم تیرماه مصادف با ۲۱ ماه مبارک رمضان در میهن اسلامی به خاک سپرده شد.