عروسکم

درباره شهید صیاد مهدی‌زاده

یک روز شهید مهدی زاده از راز دختردارشدن‌اش بعد از بیش از ۱۰ سال گفت.

او گفت: سالهای سال بود از نعمت فرزند بی‌بهره بودیم. خیلی راز و نیاز کردیم. با همسرم نذری کردیم و قرار شد اگر خدا به ما پسر بدهد نامش را رضا بگذاریم و اگر دخترشد معصومه !

تا اینکه بعد از سالهای زیادی انتظار، سرانجام خدا دختری نصیبمان کرد. با او دنیایی داشتیم و عشق و حالی.

مهدی زاده در حالی که عکس دخترش را به ما نشان داد گفت: این عروسک منه !

شدت علاقه او به دخترش معصومه قابل توصیف نبود.

و اما… شب عملیات خیبر…

مهدی زاده در حالی که ستون رزمندگان به خط مقدم نزدیک شده بود، از جیب خود عکس معصومه را درآورد و در برابر همه پاره کرد. همه بهت زده از این رفتار، نگاهش می کردند.

او گفت: امشب شب عملیات است و شاید شب وصال من! نمی خواهم عشق به دخترم مانعی برای دیدار معشوقم باشد.

او همان شب به دیدار معبود رفت…

منبع: بازنویسی از نت

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search