فرماندۀ گردان قاطریزه

خاطره برادر محمدباقر رزمجو مین درباره شهید محمد موافق

مدتی بود همراه گردان مسلم‌بن‌عقیل و تعداد دیگری از گردان‌های عمل‌کننده، به طور موقت در پادگان امام علی(ع) شهر سنندج مستقر بودیم. لشگر سیدالشهدا آمادۀ اجرای عملیات نصر ۴ می شد.

یک روز نشسته بودیم در چادر فرماندهی که یکدفعه فرمانده گردان؛ محمد موافق، که تازه از جلسۀ ستاد لشگر ۱۰سید الشهدا(ع) برگشته بود، وارد چادر شد و با خنده گفت: خندۀ بی‌جا کار دستم داد!

از او پرسیدم: مگر چی شده؟!!!

گفت: حاج علی فضلی در جلسه ستاد با توجه به عوارض زمین در عملیات پیش رو، ضرورت استفاده از قاطر برای پشتیبانی رزمندگان را تشریح کرد و از فرماندهان خواست تا یکی از گردان‌ها داوطلب شود قاطرها را تحویل بگیرد و وظیفه پشتیبانی از عملیات (شامل رساندن آب و غذا و تسلیحات برای رزمندگان) در خط مقدم را که بالای ارتفاعات بود، بر عهده بگیرد.

همان موقع، خنده من؛ کار دستم داد و حاج‌علی فضلی با لبخند گفت: فرمانده گردان قاطریزه هم مشخص شد.

حالا باید به فکر تجهیز گردان باشیم.

آن روز موافق می خندید، اما مخالفتی هم نداشت. او هر کاری را که قرار بود انجام دهد، تلاش می کرد به بهترین نحو انجام دهد.

موافق برای اهمیت این کار و جایگاه گردان گفت: ارزش گردان مسلم بن عقیل در این عملیات از تیپ زرهی هم بالاتر است، چون مناطقی را باید پشتیبانی کنیم که حتی زره‌پوش‌ها و تانک‌ها هم توانایی صعود از آنجا را ندارند. ضمن اینکه به لحاظ ارزش مادی هم ۲۰۰ قاطر تعداد چشمگیری است و حاج‌علی فضلی به ما اعتماد کرده که این مسئولیت را بر عهده‌مان گذاشته.

او در همان عملیات، به فیض شهادت نائل شد.

منبع: ارسالی کاربران

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۳ Comments

  1. ۱۵ فروردین ۱۴۰۲ at ۲:۰۷ ق٫ظ

    دکتر حسن حیدری نراقی(روانشناس)

    پاسخ

    برچسب شهادت

    سلام، محمد موافق، موافق هر مهربونی بود که دل هر رزمنده ای رو بدست بیاوره و طی چندین عملیات، هر سری با ضبط واکمنی که داشت می خواست صدای من و ضبط کنه و می گفت: شیخ حسن این بار تو این عملیات شهید می شی و باید صدایت را کامل ضبط کنم. با این حال بعداز هر عملیات وقتی برگشتیم به او می گفتم: دیدی بهت گفتم برای من اتفاقی نمی افته و شهادت لیاقت می خواد و از این حرفها و کلی با هم می گفتیم و می خندیدم. گرمای صحبتش بقدری ملایم و خوش سخن بود که هر شنونده ای رو مجذوب خودش می­کرد و به دنبالش آرامش می ­بخشید؛ مخصوصاً در شبهای عملیات که واقعا بعضی وقتها، به کمک خدا می آمد و دلها رو آروم می کرد. گاهی مثل خبرنگارها سؤال می­پرسید و باید کوتاه جواب می­دادم و گاهی توضیحات بیشتری راجع به اینکه کجا هستیم و چه عقیده ­ای راجع به جبهه و جنگ و انقلاب و امام داریم و از این حرفها که البته گاهی با خنده و طنز و گاهی با اشک و گریه ادامه پیدا می­کرد تا اینکه بار آخر با خداحافظی عمیقی که با همه می کرد، معلوم بود داره میره که رفته باشه و خودش رو به کاروان شهدا برسونه.(دکتر حسن حیدری نراقی، روانشناس)

  2. ۵ فروردین ۱۴۰۲ at ۰:۰۷ ق٫ظ

    جهانبخش نیازی جانباز۷۰درصد قطع نخاعی

    پاسخ

    سلام جانبازقطع نخاعی جهانبخش نیازی- بنده بابرادرشهیدمان موافق درسال ۶۴ درجنوب درفکه دهستان فتح واردوگاه ثارالله بودم بنده بچه محل حاج یدالله کلهربودم آن زمان لشگرده تیپ بود وسه تاگردان بنده درگردان قمربودم یادش بخیر می رفتیم کرخه شنا برادرراستگو برادرسجادی وموافق برادرخادم .برادرجانبازاصغرشهید مجید عبدوالواهابی .و صدها نفردیگر درهمان سال درعملیات عاشورای سه یا۴بود جانبازشدم مسول دسته برادرخسروحیدری ومسول تیم ماعباس حسین پورکه بعدها شهید شد روحشان شاد اگرالان بودن چه می گفتن به مسولین

    1. ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ at ۶:۳۸ ب٫ظ

      حسن

      پاسخ

      سلام خسرو هنوز این دنیاست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search