قول از فرماندار، پول از شهید احسانی نژاد

شهید حسن احسانی نژاد به روایتِ برادر رضا عمادی

در سپاه کرج، جزء نیروهای تحت امر شهید احسانی نژاد بودم. آن زمان همه روزه تعداد بسیار زیادی شهید می آوردند که کار کفن و دفن شان انجام شود. به دلیل وضعیت پیکرهای متلاشی شده، هر کسی توان روحی انجام این کار را نداشت. پیکرها طبق فتوای امام(ره) نیاز به تغسیل نداشت و فقط باید کفن می شد.

یک روز شهید احسانی نژاد پیش من، شهید علافی و شهید سید رحمت الله میرتقی که در بسیج پشتیبانی کار می کردیم آمد و گفت: می خواهم شهدا را کفن کنم اما تعدادشان خیلی زیاد است و دست تنها از عهده اش برنمی آیم. کمک می خواهم.

شهید علافی رو کرد به من و پرسید: راضی هستی برویم؟

جواب دادم: راضی هستم اما بلد نیستم.

گفت: من هم بلد نیستم. می رویم یاد می گیریم.

سه تایی به همراه شهید احسانی نژاد راه افتادیم به طرف ستاد (واقع در خیابان کوروش سابق – خیابان آیت الله طالقانی فعلی)

ایشان گفت حدود ۱۲-۱۰ شهید را در قبرستان بیلقان جاده چالوس گذاشته اند. مردم در مسجد جامع جمع شده و منتظرند ولی ما تازه دو شهید را کفن کرده ایم.

پرسیدیم: چه باید بکنیم؟

جواب داد: این شهدا را تازه از منطقه آورده اند. خون به کفن هایشان نشت کرده و باید تمیزشان کرد.

با پارچه هایی که برایمان آوردند، شروع کردیم به بسته بندی مجدد شهدا. ابتدا لایه ای مشمع دورشان می پیچیدیم تا دوباره خون نشت نکند. دوباره روی آن کفن می پیچیدیم.

کارمان که تمام شد، ایشان به شوخی به ما گفت: “از این به بعد، شما نیروی بسته بندی ما هستید.”

من به چشم خود می دیدم که او هر شهیدی را که آماده تشییع می کرد، خم می شد، می بوسیدش و می گفت: شهدا پیام ما را به خدا می رسانند. از آنها می خواهم مرا بطلبند.

و او بالاخره طلبیده شد…

***

زمانی که شهید احسانی نژاد مسئول تدارکات سپاه بود، ما در بسیج سپاه بودیم. هر گاه از او امکانات برای جبهه می خواستیم، نهایت همکاری را می کرد. آن زمان، بنی صدر امکانات زیادی به ما نمی داد اما شهید احسانی نژاد تا می توانست برای جبهه از سطح شهر و پشتیبانی کمک جمع می کرد و تقویتمان می کرد تا بچه ها بیشتر مجهز شوند و بهتر آموزش ببینند. او با تمام وجود از نیروها پشتیبانی می کرد.

می رفتیم خدمتش می گفتیم: برادر! امکانات کم است. او هم می گفت: ناراحت نباشید. با فرماندار صحبت کرده ام قرار است امکانات بگیریم. او به هر نحوی شده، برایمان امکانات جور می کرد؛ حتی از بودجۀ شخصی اش!

بعدها می فهمیدیم پولی که دستمان رسیده بود مال خودش بوده! قولش را فرماندار می داد و پولش را شهید احسانی نژاد!

گنجینه لشکر ۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search