ما می‌آییم

درباره شهید احمد غلامی

ارتباط حاج احمد غلامی با همه خوب بود.

بعضی از دوستان و همرزمانی که به دلایلی از جمع، فاصله گرفته‌اند را فقط حاج احمد بود که قِلِقشان دستش بود.

یکبار به یکی از همانها گفت: فلان روز بلند شو بیا، بقیه بچه ها هم هستند.

او مثل گذشته نپذیرفت و بهانه آورد.

حاج احمد هم گفت: اشکالی ندارد! پس ما می آییم! نترس! ۵۰-۴۰ نفر هم بیشتر نیستیم!

او هم با خنده گفت: نه! آمدم آمدم!

به روایتِ برادر اسدی

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search