مثل یک پدر بود برای خواهرانش.
حواسش بهشان بود؛ به حجابشان، به درسشان، …
خودش نتوانسته بود درسش را تمام کند، اما به آنها می گفت: تا هر وقت که می خواهید، درس بخوانید. هزینه اش را من می دهم.
مثل پدر بود برای خواهرانش.
بارها و بارها گفته بود: جهیزیه شان هم با من.
خواهرها به یاد ندارند که محمود، دست خالی به خانه رفته باشد.
اصلا محمود، برای همه پدر بود.
در عزا و عروسی میداندار بود.
در بزنگاهها و مشکلات، مدیر بود.
تماشاچی نبود محمود.
ترافیک هم اگر بود، پیاده میشد و راه را باز میکرد…
کسی چه میداند که راه خودش چگونه باز شد؟!…
شاید نمازهای عارفانهاش
شاید «یارب، یارب»های دعای کمیلش…