مرثیه شهید، در رثای شهید

مرثیه‌ای از شهید محمدسیری درباره سردار شهید حاج یدالله کلهر

دشت ذهاب گریه کن

بازی‌دراز خاک بر سر بریز

پادگان ابوذر شیون و زاری کن، زیرا او رفت

او که با شما پیمان بسته بود تا جنگ هست مبارزه و جهاد کند

حاج یدالله کلهر را می‌گویم.

آری آن پرچم به دوش نستوه را می‌گویم، مالک اشتر جبهه را، آن مرد پرخروش و پاکباخته، رادمردی که تنها فرزندش مریم با او انس نگرفته بود، او که جبهه جزئی از وجودش شده بود و سالها جنگید و در انتها معشوق را در شلمچه یافت و درآغوش کشید.

او را وجب به وجب جبهه‌های غرب و جنوب می‌شناسند.

کردستان مظلوم او را می‌شناسد. پاوه غرق به خون او را می‌شناسد. پادگان ابوذر با او آشناست. تمرچین به او عشق می‌ورزید. پیرانشهر او را دیده‌ است. سنندج و مریوان شهرهایی هستند که او را هزاران بار در آغوش کشیدند.

آری سراسر کردستان از کوه‌ها تا دره‌ها و تپه‌ها و رودخانه‌ها او را می‌شناسند.

او با جنگ یار شد و پیمان خونین بست.

تمامی جبهه‌های شمال و جنوب او را می‌شناسند و قله‌های بلند و مغرور از رشادتهایش خبر دارند.

جزیره‌ی‌ مجنون پیکرش را بارها لمس کرده است.

جای جای خاک کشورمان، کلهر پاکباخته و عاشق را می‌شناسند. فاو و جبهه‌های اطرافش، سنگینی پوتین‌های کلهر را حس کرده‌اند و اما بیمارستانها نیز بارها و بارها

و در نهایت، قتلگاه شلمچه، شاهد صبر و استقامت و مظلومیت سردار بودند.

آری خرمشهر و بستان آزادی خود را مدیون او می‌دانند. تمامی بسیجیان، پیر و جوان، به او عشق می‌ورزیدند و قامت رشید مردانه‌اش را دیده‌اند.

او پس از عمری خروشیدن و زندگی موج‌گونه چندساله‌اش، در دشت پرخون شلمچه معشوق را یافت و خاموش شد. سر بر بالش شهادت نهاد و غرق در خون به دیدار معشوق شتافت.

آری او رفت و دیگر نمی‌آید. دیگر صدای گامهای استوارش در کوچه و خیابان به گوش نمی‌رسد. دیگر خبر آمدنش را از هیچ‌کس نمی‌شنوید. دیگر با صدای اولین زنگ در نیمه‌های شب، هیچ‌کس از خانه بیرون نمی‌آید. دیگر قامت رعنا و چهره‌ی خندان او را که آهسته آهسته پیش می‌آید کسی نمی‌بیند. دیگر فرزندش مریم خبر آمدن پدر را به هیچ‌یک از خویشاوندان نمی‌دهد. دیگر آنهمه انتظارها به پایان رسید. آنهمه دلهره‌ها به اندوهی سنگین و غمی کمرشکن تبدیل شد.

او رفت و از خود هزاران هزار خاطره‌ به جای گذاشت، خاطره‌هایی که هرکدام دل انسانی را می‌سوزاند و اشکش را جاری می‌کند.

آری، او رفت و مادر داغدار و همسر غمدیده و یگانه فرزندش را تنها گذاشت و خود در کربلای ایران، کنار همرزمانش جای گرفت.

آری، او رفت و دیگر نمی‌آید.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search