شهید حاج یدالله کلهر به روایت سردار حسین دقیقی
زمانی که فرمانده سپاه کردستان بودم، یک روز کلهر آمد به سردشت.
با هم رفتیم و به نقطهای رسیدیم که بسیار خطرناک بود. به او گفتم: حاجی! اینجا نقطه کمین است. من خودم چندین بار اینجا کمین خوردهام.
درست در همان نقطه، کلهر ماشین را زد کنار و گفت: پیاده شویم چای بخوریم!
من که خیلی نگران جانش بودم، گفتم: آخر مگر اینجا جای چای خوردن است؟!… اینجا کمین است.
کلهر بیاعتنا به حرف من، از ماشین پیاده شد و کمی ایستاد. گفت: من میایستم همین جا. میخواهم ببینمشان. ببینم اصلا اینها کی هستند؟…
* * *
با هم سوار ماشین بودیم و در مناطق مرزی کردستان گشت میزدیم. رسیدیم به نقطه شهادت.
به کلهر گفتم: اینجا را خیلی میکوبند. گازش را بگیر تندتر رد شویم.
یکدفعه همانجا توقف کرد و ترمزدستی را کشید! شروع کرد به خنده و گفت: بگذار ببینیم مثلاً چه میخواهد بشود؟…
کلهر اسوۀ شجاعت و جسارت بود. چیزی را که ما اسمش را میگذاشتیم «احتیاط»، او «ترس» می نامید.