شهید احمد عراقی به روایت فاطمه معبودیان همسر شهید
۲۴ ساله بودم. دیپلم داشتم و مربی تربیتی بودم که با احمد ازدواج کردم.
زندگی مشترک ما یک سال و نیم بیشتر به طول نیانجامید.
کمتر پیش میآمد ناراحت و عصبانی شود. ناراحتیاش فقط وقتی بود که به خاطر مجروحیت نمیتوانست در جبهه شرکت کند. برخورد با افراد بی تعهد در قبال اسلام و امام هم او را آزرده خاطر میکرد. او در هنگام ناراحتی یا سکوت میکرد یا با خودش اشعار و سروده و نوحهها را زمزمه میکرد.
روابطش با همه خوب بود از کسی کینه به دل نمیگرفت.
توصیه اش به همه صبر بود. به من هم همیشه سفارش میکرد تحصیل را ادامه دهم، کتاب های مفید بخوانم و در کلاس های مختلف شرکت کنم.
او منتظر شهادت بود همیشه انتظارش را میکشید به خصوص با خوابی که مدتی قبل از شهادت دیده بود.
نه تنها خودش، بلکه همه کسانی که او را میشناختند همیشه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودند، چرا که شهادت را میشد در نحوه رفتار و گفتار و سلوک و منش او دید.
تواضع و فروتنی او هر انسانی را تحت تاثیر قرار میداد.
منبع : گنجینه لشکر۱۰