مهمان نوازی!

محمدامین احمدی فقیه:

 

تابستان سال ۱۳۶۹ بود…

به شهرستان تویسرکان سفر کرده بودم. گفتم حالا که آنجا هستم، سراغ گلزار شهدای شهر را بگیرم و به زیارت مزار مطهر همرزم شهیدم عبدالصالح رفعت هم بروم.

وارد گلزار شدم…

خیلی گشتم، اما مزارش را نیافتم.

می خواستم تا شب هم که شده بگردم تا پیدایش کنم، اما راننده منتظر بود و می خواست ما را برگرداند.

ناامید شدم!

دلم گرفت…

فاتحه ای برایش خواندم و در دل، گله کردم که: تا این‌جا آمدم و نتوانستم مزارت را ببینم. درست است که با رمز یازهرا(س) شهید شدی! اما قبرت که پنهان نیست!…

ناگهان فردی که در حال رد شدن بود، با دیدن حال دگرگون من، سراغم آمد و علّت را پرسید. وقتی موضوع را گفتم، گفت: من او را می‌شناسم!

مرا راهنمایی کرد و بر سر قبر برد. نفهمیدم کی بود، چون تا مزار رفعت را دیدم و و روی آن افتادم، آن فرد رفته بود!

شهید عبدالصالح رفعت این‌جا هم نخواست دست خالی برگردم و مهمان‌نوازی کرد…

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search