میراث مادر

درباره شهید محمود معزپور

به روایت مادر شهید

محمود را که باردار بودم، شبی در خواب دیدم جمعیتی در منزلمان گرد هم آمده‌اند. متوجه می‌شدم که مراسمی برپا شده، مراسمی که بی‌شباهت به روضه‌خوانی نبود. کمی جلو رفتم و از شخصی پرسیدم: “شما می‌دانید چه خبر شده؟”
آن شخص جواب داد: “حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) اینجا هستند و مراسم ختمی برگزار کرده‌اند.”
جمعیت را از نظر گذراندم. خانم صدیقه‌ی طاهره وسط مجلس نشسته بودند. چهره‌ای از ایشان ندیدم. یعنی مشخص نبود. فقط نشسته بودند و قرآن تلاوت می‌کردند.

شاید خانم به خوابم آمده بود که خبر از آمدن پسری بدهد که الگویش ایشان است.

محمود، نوجوان که شده بود، تعصب خاصی روی حجاب داشت. به خواهر کوچک‌ترش که آن زمان ده‌ساله بود سفارش می‌کرد چادر سر کند.

هرچه من پادرمیانی می‌کردم که: «محمودجان این طفل معصوم هنوز بچه است. به او سخت نگیر. فعلا همین مانتو و روسری برایش خوب است.» اما او مرغش یک پا داشت. به خرجش نمی‌رفت و قاطعانه می‌گفت: «نه! باید وقتی از خانه بیرون می‌رود چادر سر کند.»
من هم دیگر حرفی نمی‌زدم. چه می‌گفتم؟ او اعتقادش بر این بود که چادر میراث مادر است.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search