ندیده عاشقت شدم!

شهید مجید سرچمی به روایت برادر سعید زاغری

روز نهم اسفند ۱۳۶۴ بود و ما به همراه گردان زهیر مشغول پدافند در خط کارخانه نمک فاو بودیم که من مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدم.

بعد از آن که من به عقب رفتم، همان شب، بعثی‌ها دوباره پاتک کرده و حین درگیری و در اثر اصابت ترکش خمپاره؛ دو نفر دیگر از همرزمان گروهان، به شهادت رسیدند.

معاون گروهان، مجید سرچمی همان جا شهید شد و معاون دسته‌ی دو، سعید انوری، ترکش به سرش خورده و بعد از انتقال به بیمارستان و در اتاق عمل، به شهادت رسید. مدت آشنایی من با شهید سرچمی خیلی کوتاه بود، اما با همین میزان آشنایی، فکر می‌کنم چند نفر مثل او در بین بسیجیان و سربازان امام خمینی وجود داشت؟ وفاداری به امام، خلوص و انقطاعش از دنیا، همیشه مرا به خضوع و خاکساری در برابر بزرگی روح و عظمتش واداشته و داغ شهادت و فقدانش را سوزناک‌تر می‌نماید.

اولین بار که او را در گروهان دیدم، ‌دوستان هم‌محلی‌اش گفتند معلم است و البته که او معلم بود و هست و امیدوارم درسی که او به من داد تا وقتی زنده‌ام، فراموشم نشود. در ورای سکوت همیشگی و چهره‌ی آرام و متبسم و چشمان پرنفوذ شهید سرچمی، روحی با عظمت و دلی مملو از عشق به خداوند، مخفی بود.

او پس از چهار سال تحصیل در دانشکده علوم قضایی، از تحصیل انصراف داد و مجددآً در کنکور سراسری شرکت کرد. این بار در رشته پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی تبریز مشغول به تحصیل شد.

مجید فرزندش را ندیده پر کشید.

گردان زهیر از فردای عملیات والفجر۸، خط پدافندی خرمشهر را تحویل گرفت و پنج‌شش روز آنجا بود. پس از بازگشت به اردوگاه کوثر برای بازسازی گردان، شهید سرچمی با منزلش تماس گرفته و متوجه تولد اولین فرزندش در تاریخ ۲۱ بهمن (یک روز پس از شروع عملیات) شد. موضوع را با شهید داوود حیدری، فرمانده‌ی گردان و آقامحمود درودی، فرمانده‌ی گروهان، در میان گذاشت. آن‌ها به او گفتند «با این وضعیت، شما حتماً چند روزی مرخصی برو تهران و فرزندت را ببین و به خانواده‌ات برس و دوباره برگرد و برای ادامه‌ی مأموریت گردان، کمک کن.»

شهید سرچمی، قدری تأمل کرده و در نهایت پذیرفت و ساکش را برداشت و رفت، اما پس از چند ساعت، برگشت! پرسیدند: چی شد؟ پس چرا نرفتی؟!

گفت: «تا اهواز و ایستگاه راه‌آهن هم رفتم که با قطار برم تهران؛ اما فکر کردم اگر بمونم بهتره. ترسیدم برم تهران؛ بچه‌ام را ببینم و محبتش پایبندم کنه، نتونم برگردم. این شد که تصمیم گرفتم بمونم …»

شهید مجید سرچمی بر عهد خود ماند و نهم اسفند، به فیض شهادت رسید.

فرزندش حسین هم اکنون، به فضل خدا و دعای پدرش، جوانی برومند شده و در کسوت خلبانی مشغول خدمت است. دایی حسین؛ شهید رضا دادخواه نیز دو ماه بعد، در گردان زهیر و در سحرگاه سیزده اردیبهشت ۱۳۶۵ در عملیات سیدالشهدا در منطقه‌ی فکه به فیض شهادت نائل آمد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۴ Comments

  1. ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ at ۸:۵۰ ب٫ظ

    ناشناس

    پاسخ

    روح بلندش شاد. یاد کتاب حرمان هور افتادم دلنوشته های عارفانه و عاشقانه دانشجوی پزشکی شهید احمدرضا احدی چقدر با حال و هوای این شهید نزدیک است. هردو دانشجوی پزشکی هردو عارف هردو مخلص و با قلبی مملو از عشق به خداوند همه جلوه های دنیا را داشتند ولی بخاطر آرمانی بالاتر همه را گذاشتند و رفتند.
    دنیا بماند برای آنها که طالبش هستند و برای رسیدن به چندروز خوشی دنیا از هیچ حقارتی کوتاهی نمی کنند!

  2. ۴ تیر ۱۴۰۰ at ۱:۴۷ ق٫ظ

    بی نام

    پاسخ

    یادشان گرامی
    فقط پسرشون خلبان نیست و کارمند هستند

  3. ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ at ۱۰:۱۴ ق٫ظ

    م. رضا. د

    پاسخ

    با سلام
    خدایا ما را شرمنده شهدا نکن
    #شهدا شرمنده ایم

  4. ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ at ۲:۰۱ ق٫ظ

    محمدحسین

    پاسخ

    به به، آدم باید درس زندگی بگیره از این شهدا….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search