نگهبان محله

یک شب مثل همیشه مشغول استراحت بودیم که ناگهان سر و صدایی از کوچه بلند شد.

صدای آی دزد آی دزد همۀ مردم محل را به کوچه کشاند…

اول کوچۀ ما، باغ بزرگی بود که می گفتند دزد فرار کرده و رفته آنجا پنهان شده.

مردم در حال پچ پچ بودند و هر کسی چیزی میگفت. مردم کمی که ایستادند و دیدند خبری از دزد نمی شود، یواش یواش راهی خانه هایشان شدند تا بیش از این، خواب از سرشان نپرد!

در همین حین، صدایی آمد که گفت: مامان، یک پتو به من بده. من امشب همینجا می مانم.

او کسی نبود جز کامران ابراهیمی.

کامران؛ تنها پسر خانواده بود، اما نه تنها لوس نبود، بلکه غیرتمندتر از همه بود. او آن شب بیرون از خانه ماند تا در کوچه نگهبانی داد.

کامران آن شب نخوابید، تا بقیۀ اهلی محل، راحت بخوابند.

کامران بعدها جانش را هم در جبهه فدا کرد، تا اهالی میهن، در امنیت زندگی کنند.

روح جوان غیرتمند؛ شهید کامران ابراهیمی شاد

خاطره علی شجاعی
ارسالی کاربران

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search