هدایت در صحنه

سردار بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان:

عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار شهید بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از هیچ چی نترسید» گفتیم: «برادر محمدی‌نیا ما نیروهایمان نسبت به دشمن کم است، مهماتمان هم رو به اتمام است و دشمن هم آنطور که با دوربین دیدیم و با چشم دیده می‌شود، خیلی زیادند و ما از این می ترسیم که یک وقت این منطقه را از دست بدهیم!»

 ایشان که مثل همیشه، لبخندی روی لبنان مبارکش بود، گفت: «اصغر از چی می‌ترسی؟ آنها هیچی نیستند همین الان با یک کلاش، یک تیر بار و یک آرپی جی همه اینها را می‌شود زمین‌گیر کرد!» و واقعا این کار را  انجام داد. این طور نبود که این شهید بزرگوار در داخل سنگر بنشیند و رزم و عملیات را هدایت کند. خودش در صحنه قرار می‌گرفت و نیروها را هدایت می‌کرد و در همین حال پیشرو بود و باعث قوت بخشیدن به نیروهای خودی و کم کردن روحیه دشمن می‌شد …

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search