هدیه ای به مادر!

ناصر رستگار، برادر شهید حاج کاظم رستگار نقل می‌کند:
مادر من یک کلاس هم  سواد ندارد.
در عالم خواب برادر شهیدم را می‌بیند که به مادر می‌گوید: «مادر جان! من الان در بهشتم چه چیزی‌ می‌خواهی که برای تو از آنجا بیاورم؟»
مادر به شهید می‌گوید: «الان که در بهشت هستی می‌توانی از خدا بخواهی که من بتوانم قرآن بخوانم؟ این خواهران بسیج و خانم‌های جلسه‌ای می‌آیند و من را به جلسه قرآن می‌برند؛ همه که قرآن می‌خوانند، وقتی نوبت به من می‌رسد؛ می‌گویم که من سواد ندارم. آنها می‌گویند که اشکال ندارد، خب سوره حمد یا قل هو الله را بخوان. من دیگر خسته شدم و خجالت می‌کشم. حتی بعضی وقت ها به بهانه‌ی اینکه حالم مساعد نیست به این مجالس نمی روم. الان که بهشت هستی می توانی از خدا بخواهی که من قرآن را یاد بگیرم!
شهید رستگار به مادر می‌گوید: «مادرجان! بعد از نماز صبح بلند شو قرآن را باز کن انشاءالله می‌توانی بخوانی.»
مادر من بعد از نماز صبح بلند می‌شود و هرجای قرآن را که باز می‌کند، می‌خواند!
برادر شهید کاظم رستگار درباره‌ی صحت این موضوع گفت: «هیأتی از علمای قم برای تحقیق درباره‌ی این موضوع آمدند و آن را تایید کردند.»

* شهید کاظم نجفی رستگار، فرمانده لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در جریان عملیات بدر در روز پنج شنبه بیست و پنجم اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هورالهویزه) در حال شناسایی منطقه به همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (علیه السلام) مورد حمله هوایی قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر ایشان سیزده سال بعد، شناسایی شد و در قطعه‌ی بیست و چهارم بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

بازتولید (جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search