همان اولین بار عاشقش شدم!

شهید حسن احسانی نژاد به روایت برادر علی معینی (همرزم شهید):

پیش از آنکه شهید احسانی نژاد را ببینم، تعریفش را شنیده بودم. فرمانده وقت سپاه کرج آنچنان از او تعریف کرد که تمام نیروهای منطقه ۱۰ تهران مشتاق بودند هر چه زودتر او را ببینند.

بعد از اینکه ایشان به تهران آمد، در همان یک ساعت اول ملاقاتمان، به شدت به ایشان علاقه مند شدم.

طوری شیفته اش شدیم که از آن پس، اگر چند هفته به تهران نمی آمد، بر ما سخت می گذشت.

***

او بر خلاف عادت معمول بچه های تدارکات که همیشه سعی می کردند با هر ترفندی که شده، امکانات بیشتری بگیرند، این خصلت را نداشت. بلکه نیازمندی هایشان را دقیقا همان که بود، اعلام می کرد. ما هم بر اساس آنچه در انبار داشتیم و آنچه موجودی واقعی مان بود، به او امکانات می دادیم.

***

زمانی که در تدارکات سپاه بود، نظم و برنامه ریزی عجیبی در کار، جاری شده بود. نظم و انضباط را در سلول به سلول مجموعه می شد دید.

چندی بعد، زمانی که ایشان را در جبهه دیدم، احساس کردم که حد کمال را بدست آورده و آخرین مراحل طریق الی الله را طی می کند. همانطور هم بود و چیزی نگذشت که به آنچه لایقش بود، دست یافت.

گنجینه لشکر ۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search