محمد فرد از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در خاطره ای از دوران هشت سال دفاع مقدس آورده است:
روزهای اولی که به گردان تخریب رفتم متوجه شدم در مراسمات اعیاد و یا عزاداری ها بعد از مراسم همه بچه های گردان شام را در حسینیه گردان می خورند و برای ایجاد صمیمیت و آشنایی بیشتر هر دو نفر از یک ظرف غذا استفاده می کنند.
در یکی از آن شب ها بعد از مراسم با یکی از برادران گردان که نمیشناختمش و تا حالا ندیده بودم کنار هم نشستیم و با هم در یک ظرف مشغول خوردن شام شدیم.
آن رزمنده بعد از سلام و احوالپرسی خیلی عادی و صمیمی گفت: شما تازه به گردان آمدی؟
گفتم: بله
سوالش را ادامه داد و پرسید که کی و از کجا آمدی؟
من خیلی ساده و بدون سانسور، داستان چگونه آمدنم به گردان تخریب را با آب و تاب و با شوق وذوق فراوان تعریف کردم و گفتم: داداش به کسی نگو، یک وقت به گوش آقا سید می رسد و همه چیز خراب می شود.
آن رزمنده هم گفت: نه داداش خیالت راحت، من دهنم قرص است نگران نباش.
بعد گفتم: خب اخوی حالا که من خودم را معرفی کردم نوبت شماست، تعریف کن ببینم شما چطور و کی به این گردان آمدی؟
با یک نگاه رویایی و زیبا و پر از جاذبه، که در بین بچه های گردان معروف بود به من نگاه کرد و گفت: من؟
گفتم: بله،
گفت: من سید محمدم،
دوباره تکرار کردم: چی گفتی؟
جواب داد: گفتم که، سید محمد هستم.
گفتم: واویلا، سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب؟
گفت: بله.
من ماتم زد طوری که قاشق غذا از دستم افتاد وسط ظرف غذا، تا چند دقیقه کپ کردم تا اینکه حواسم به خندیدنش گرم شد.
گفت: نگران نباش، به کسی نمی گویم.
آن شب بود که فهمیدم سید چه مرد بزرگیست و چه توفیقی است هم غذا شدن با فرمانده گردان.
One Comment
۲۱ اسفند ۱۳۹۸ at ۷:۲۱ ب٫ظ
پاکیزه
خوشا به سعادتشان که با چه فرشتگانی دمخور و هم سفره و هم غذا و مانوس بودند. و بدا به حال ما… فقط می خوانیم و غبطه می خوریم