هندوانه نمی‌خواست، مسئولیت پذیر می‌خواست…

از زبان همرزم شهید امیرمسعود صادقی یکتا:

به یاد دارم از یک چیز خیلی بدش می آمد و تنفر داشت ، آن هم تعریف و تمجید بی جا بود.

یکبار هم در این باره مسئله ای پیش آمد، درون چادر بودیم به یکی از رفقا کاری ارجاع کردند ، اسمش را نمی برم اما آن بنده خدا هم سرپیچی کرد، دقیق یادم نیست چه کاری اما ولی ماموریت داخل اردوگاهی و به قول خودمان یک مقدار سطح پایین بود.

برای رفع دلخوری شهید یکتا از زیر بار مسئولیت در رفتنش، شروع به تعریف و تمجید بسیار از ایشان کرد، به قولی می خواست هندوانه زیر بغل ایشان بگذارد و مثلا می گفت: لوتی هستی ، مرد هستی ، با مرامی و …

اما شهید صمد بسیار گرفته شد و با ناراحتی گفت: چرا این حرف ها را می زنی؟ چرا میخواهی مرا گول بزنی؟ برادر مسئولیت کارهایت را قبول کن.

تولید (مصاحبه)

گنجینه لشکر ۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search