پای شکسته و روح استوار

درباره شهید تقی رجبی
به روایت پسر شهید

یک بار در دوره‌ی آموزشی پای بابا مو برداشت.

او را بردند بیمارستان و بعد هم به خانه فرستادند که استراحت کند، اما مگر بابا یک جا آرام می‌گرفت!

با همان پایی که در گچ بود دوره‌ی آموزشی‌اش را از سر گذراند.

فرمانده‌شان تعریف می‌کرد: «پدرت با آن وضعیت، جلوی گردان می‌دوید و به دیگر رزمنده‌ها روحیه می‌داد. بچه‌ها او را که می‌دیدند شرمشان می‌شد از خستگی حرف بزنند.»

***

پدر را هیچ‌وقت عصبانی و برآشفته نمی‌دیدیم، مگر وقتی که می‌شنید کسی به رهبر اهانت کرده. آن‌وقت خیلی ناراحت می‌شد و و ساکت نمی‌نشست.

بابا مرید امام بود و سرسختانه از رهبر دفاع می‌کرد.

منبع: گنجینه ل۱۰

 

 

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search