خواهر شهید حسین اجاقی:
برایش نامه نوشتیم و گفتیم یک دختر خوب دیدهایم می خواهیم برایت برویم خواستگاری.
در جواب نامه نوشت: «الان روی قلهی قلاویزان نشستهام؛ نزدیکترین جا به کربلا، چشمانم را که میبندم گلدستههای امام حسین(ع) جلوی چشمانم مجسم میشود. امیدوارم که همینجا محل شهادتم باشد…»
انگار نه انگار که ما حرف خواستگاری را زدهایم. دلش جای دیگری بود.
مثل پرندهای که لانهاش را گم کرده،
مدام در جبههها از این طرف به آن طرف میپرید.
پیکر دوستانش را که می آوردند خیلی گریه میکرد.
می گفتم: «مگر نمی گویی شهادت خوب است، پس چرا انقدر برایشان گریه می کنی؟»
می گفت: «برای اونها گریه نمیکنم. برا خودم گریه میکنم که از اونها جا موندم.»
***
وقتی هم راضی به ازدواج شد، در جلسه خواستگاری به خانمش گفت:
«شما با من معامله نمیکنی. داری با خدا معامله میکنی. طاقت همه چیز را داشته باش؛ شهادت، اسارت، مجروحیت…»