چادرِ شریکی

از زبان برادر شهید امیر مسعود صادقی یکتا:

انگار نه انگار که من برادر بزرگتر بودم، خودم را از او خیلی کوچکتر می دانم با اینکه از لحاظ سنی، سن بیشتری داشتم.

 بعد از فوت پدر صمیمیتمان خیلی بیشتر شد ، با هم مسافرتهای بسیاری می رفتیم ، هر دو علاقه بسیاری به طبیعت گردی و کوه نوردی داشتیم.

در مسافرت هایمان احتیاج به کسی نداشتیم، با هم بودیم و من ماشین خریده بودم ، مادر برایمان به قدرکافی غذا درست می کرد. یادم هست با هم شریک شدیم و چادر بزرگ و خوبی خریدیم.

یکبار در همین سفرهایمان چادر را برپا کردیم در نزدیکیمان کسانی بودند، نمیدانم چه دید و چه شد اما از آنها خوشش نیامد و گفت: چادر را بردار بریم.

گفتم: زشته ، نمی شود، کجا برویم؟

گفت: مگر چادر را شریک نیستیم ، آنها به ما نمیخورند ، چادر را بردار بریم.

زیر بار حرف زور واقعا نمی رفت، در معرض گناه خود را قرار نمی داد،این قانونش بود.

آخر هم چادر را ، یادگار سفرهای خوشمان، به سیل زدگان خوزستان بخشید.

تولید (مصاحبه)

گنجینه لشکر ۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search