کساء کساء همت

هنوز صدای زیبا و همراه با لحن خاص حاج همت فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در آغازین ساعات پنج‌شنبه ۱۱ اسفند ۶۲ و در جریان عملیات خیبر، در گوشم می‌پیچد که شخص ایشان پشت دستگاه بی‌سیم قرار گرفته بود و سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان ما یعنی گردان میثم را صدا می‌کرد. من در آن عملیات بی‌سیم‌چی بودم و این توفیق را داشتم که پس از روبوسی چند ساعت قبل با حاج همت در نقطه رهایی، بازهم صدای ایشان را و این مرتبه در بی‌سیم بشنوم.
شب عملیات بود و گردان میثم بایستی قبل از طلوع خورشید به خط عملیات در جبهه طلائیه می‌رسید. گردان در یک ستون نظامی به سمت محل درگیری با نیروهای بعثی حرکت می‌کرد. سید ابراهیم کسائیان در جلوی این ستون نظامی قرار داشت و احمد حاجی‌خانی معاون گردان، در انتهای ستون بود.
نیروهای گردان با وجود داشتن ادوات و تجهیزات نظامی سنگین، تمام شب را به سختی دویدند. یکی از بهترین نمازهایم، یعنی نماز صبح آن روز را هم در همین وضعیت خواندم. پیگیری‌های مداوم حاج همت از پشت بی‌سیم که می‌گفت: «ابراهیم پشت دستت را نگاه کن»، حاکی از آن بود که حواست به ساعت مچی‌ات باشد که زمان زیادی تا روشنایی روز و تشدید شرایط باقی نمانده است.

حاج همت، اما در همان عملیات به دیدار معبودش شتافت. علاقه و عشق ابراهیم کسائیان به ابراهیم همت، البته از نوع برخی دوستی‌های رایج امروزی نبود. عشق و علاقه‌ای شبیه به ارتباط معنوی ابومهدی المهندس به سردار قاسم سلیمانی که ریشه در مرزهای آسمان داشت.

تصور بنده این است که سه سال پس از شهادت حاج همت، ندای دلنشین او همواره در گوش ابراهیم کسائیان طنین‌انداز بوده است:
«کساء کساء همت»
«کساء کساء همت»
‌‌و زمانی که کسائیان عاشقانه جواب می‌داده است:
«حاجی جان به گوشم!»
باز دل‌نگرانی شهید همت تکرار می‌شده است که:
«ابراهیم، پشت دستت را نگاه کن» که فرصت زندگی کوتاه هست و مبادا از غافله عشاق جا بمانی!
و سید ابراهیم کسائیان در آن سال‌ها چه تلاش‌هایی کرد تا بالاخره در تاریخ ۱۹ دیماه ۶۵ توانست مجوز صعود به بی‌نهایت و همراهی با خوبان عالم را به دست آورد!

رضا نوریان
۱۹ دیماه ۱۳۹۹

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ at ۳:۴۹ ب٫ظ

    هادوی

    پاسخ

    درود بر بزرگمردانی که در سینه خود انجیل داشتند و زبور و مزامیر
    مردانی شناخته شده که از ازل ثبت دفتر عشاق گشته بودند و در پشت مردان حفظ شده بودند برای روز موعود
    شهدایی که امیرالمومنین در رثای ایشان گریسته بود در حدیث معروف اُبُلًَه
    یا مرتضی علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search