سن و سالی نداشت که وارد وادی انقلاب شد. شجاعتش از همان زمان، نمایان بود. از فرصت سفر هم برای حرکت در مسیر اهدافش بهره میبرد. مثلا به مشهد، زیارت امام رضا(ع) که رفته بود، از آنجا تعدادی رساله حضرت امام را هم مخفیانه به ورامین آورده بود تا میان دوستان خودش، دوستداران خمینی کبیر، توزیع کند. در سفر به اصفهان هم، در میدانی که اکنون به نام امام مزین است، با گارد شاه درگیر شده بود…
آری مصطفی زواره ای، از همان زمانها، شهید شده بود!…
همان موقع که شهید زندگی کردن را شروع کرده بود، شهادتنامه اش امضا شده…
از همان موقع که سنی نداشت و هنوز محصل بود، اما در اوقات فراغت، سودای کمک به پدر را داشت و کمک حالش بود.
همان موقعها که دغدغۀ فرهنگی داشت و با عضویت در جهاد سازندگی ورامین، منشأ خدمات ارزندهای به روستاییان شد…
همان موقعها که عاشقانه بسیجیان را دوست میداشت و برای رساندن غذای گرم به آنها، خودش را به آب و آتش میزد…
همان موقع عملیات والفجر ۸ که باوجودآتش سنگین دشمن که از زمین و آسمان میبارید تدارکات و مهمات را به رزمندگان اسلام میرساند…
همان موقع عملیات کربلای ۵ که به عنوان مسئول مهندسی لشکر سیدالشهدا علیه السلام وارد کارزار شده بود و با رشادت تمام، به امور مهندسی عملیّات سامان میداد و از نزدیک تمام فعالیتهای مهندسی را نظارت و هدایت میکرد…
همان موقع که با دقت و حساسیت، به حفظ بیت المال اهمیت میداد…
همان موقعها که در جبهه مجروح میشد و بلافاصله پس از بهبودی نسبی، از همان بیمارستان، یکراست باز میگشت به منطقه جنگی، بدون آنکه حتی خانوادهاش مطلع شوند!
آری!
ماندن برای او دیگر سخت بوده بود…
ماندن برای پیک ویژه شهید حاج ابراهیم همت، دیگر سخت شده بود…
او که میدانست شهادتنامه اش امضا شده، دیگر تاب دوری نداشت. برای همین، با شهادت هر یک از دوستان و همرزمانش ناله سر میداد که:
«چرا نوبت ما نمیشود؟… دیگر روی دیدن پدر و مادر دوستان شهیدم را ندارم و از آنها خجالت میکشم….»
تا اینکه در چهاردهم اسفند ۱۳۶۴ حاج مصطفی زوارهای، مسئول مهندسی رزمی لشکر۱۰ سیدالشهدا علیه السلام، در حالی که وضو میگرفت، به دیدار ارباب شهیدش رفت.