سردار شهید حاج غلام
به روایتِ سردار حمید تقی زاده (فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام)
خط عمل ما در سمت راست جاده قدیم شلمچه و ۱۹ فجر سمت چپ بود. بعد از فجر هم یک لشکر دیگر از شیرازیها بودند.
چند شب بود که بچهها میرفتند و معبر را پیدا نمیکردند.
حاج غلام؛ جانشین اطلاعات بود.
هر وقت که معبر پیدا نمیشد؛ گره کار به دست حاج غلام باز میشد.
حاج غلام بیست و چهار پنج ساله بود و از بچههای قدیمی کرج. سه چهار تا برادر بودند؛ همه کشتیگیر، بامعرفت و باشهامت.
حاج غلام به خاطر دو چیز، همیشه از همه جلوتر بود؛ یکی اخلاصش، یکی هم توکلش.
در عملیات والفجر۸ وقتی غلام رفت و معبر را باز کرد، کسی که همراهش بود اسیر شد، ولی غلام خودش را از آن طرف جزیره امالرصاص انداخت توی آب و آمد عقب، از بس که قوی بود.
در عملیات کربلای۱ هم دور مهران میگشتیم تا خط حد لشکر را پیدا کنیم. بچهها از جاده ایلام تا قلاویزان را میرفتند حالا یا اسیر میشدند یا شهید ولی معبر پیدا نمیشد. حاج علی، غلام را فرستاد. غلام که رفت، معبر پیدا شد.
وقتی غلام میرفت، ردخور نداشت.
خیلی آدم عجیبی بود. یک آدم ساده، نه پیچیده و نه حتی کهنهکار یا اعجوبه، فقط کاربلد بود. مثل این که کسی بگوید من برم آب بخورم، میگفت «معبر گیر کرده من برم و بیام»، میرفت کارش را میکرد و میآمد.
آدم عجیبی بود…
این بشر؛ بینهایت آرامش داشت و ساکت بود.
شب عملیات کربلای۵ پیش هم بودیم. درست وقتی که خط میخواست شکسته شود، درست زمانی که غواصها میخواستند بزنند به آب، گفت: «من یه چرت بخوابم.» حالا توی آن واویلای عملیات که قلب من توی دهانم بود و حتی نمیتوانستم بنشینم، مثل یک کلیدی که خاموشش کنند، خوابید!
همیشه همینطور بود؛ یکهو خاموش میشد و هر موقع هم که میخواست بیدار میشد.
روحش شاد و یادش گرامی