آن موقعها نمیفهمیدم که شاید آخرین باری باشد که با رفقای شهیدم سر یک سفره نشستهایم.
مست مزهی همان چای صبحانهای بودم که شیرینیاش خندههای عاشقانهی مسافران بهشت بود.
یادش بخیر…
روزهای باهم بودن!
سفرههای ساده و صمیمی!
دلهای صاف و بیآلایش!
نمیدانم چرا هرچه زمان میگذرد و سفرههایمان رنگینتر میشود، حسرت همان نان خشک و چای و لیوانهای قرمز پلاستیکی هم بر دلم بیشتر میشود.
خدایا جانم بگیر و یک بار دیگر مرا بنشان کنار رفقای شهیدم…
تیر ماه سال ۱۳۶۲، اردوگاه کوهدشت. چادر توپ دولول ۱۴/۵، صرف صبحانه
از سمت راست، راننده گردان مأمور ترابری برادر آزاد، برادر حمید حضوری، شهید علیاصغر بابایی فرمانده گردان، شهید ماشالله دادوندی عموی شهید مهدی کروبی، برادر جانباز آقا جواد کاند فرمانده گردان از سال ۱۳۶۵، برادر حسین حیدری
One Comment
۸ دی ۱۴۰۲ at ۵:۲۷ ب٫ظ
راستگو
آقا جواد عزیز دلی یا د وخاطرات قدیم بخیر