درباره شهید عبدالرزاق علیشیری
در کودکی دچار تب شده بود و به دنبال آن، پای چپش از حرکت بازایستاد. اما خودش هرگز از حرکت و تلاش و تکاپو نایستاد. آنقدر با اراده بود که بعد از مدتی توانست عصا را کنار بگذارد و لنگ لنگان برود دنبال زندگی… برود تا خدا…
آنقدر مصمم بود که رفت سراغ ورزش حرفهای و مقام قهرمانی شهرستان و استان را از آن خود کرد… و هنوز کسی نمی دانست که او سالها بعد، قهرمان ملی خواهد شد!…
* * *
از همان ابتدای جنگ، عزم جبهه کرد. اوایل در پشتیبانی و تدارکات و آشپزخانه و دژبانی، و کمکم سلاح به دست گرفت و رسید به خط مقدم.
شهید عبدالرزاق علیشیری یک دستش را در جبهه از دست داد، اما گویی به جای آن، یک بال درآورده بود و شوقش برای پرواز، دوچندان. او هرگز کم نیاورد. او اسطوره بود. صبر و استقامتش مثالزدنی بود و حیرتانگیز.
با آن آستین خالیاش، به قول بچهها، کمپوت روحیه بود.
انگار با ترکشها و گلولههای دشمن قرارداد بسته بود. عملیات به عملیات، به تعداد زخمهایش اضافه میشد. میگفت: «اینقدر جبهه میروم تا شهید شوم».
عاقبت روحش در فاو پر کشید و جسمش در آغوش خاکهای فاو ماند تا ۱۳ سال بعد که به امامزاده محمد کرج آمد و مزارش میعادگاه عاشقان و قهرمان دوستان سرزمین شد.
بازنویسی/ جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی