یک روح در دو بدن!

شهادت غلامرضا کیانپور بزرگترین ضربه عاطفی برای حاج احمد عراقی بود؛ آن دو مثل یک روح در دو بدن بودند...

حاج احمد عراقی؛ فرمانده‌ای که جای سالم در بدنش نمانده بود، از خصوصیات برجسته اش این بود که هنگام سختی ها، روحیه شاد خود را از دست نمی داد و ظرفیت بالایی برای پذیرش مشکلات و سختی ها داشت.

او یک پایش را سال ۱۳۶۲ حین شناسایی در اثر انفجار مین از دست داده بود. در عملیات والفجر۸ درجزیره ام الرصاص نیز از ناحیه شکم و صورت به سختی مجروح شد ولی همچنان به جبهه می رفت و خدمت می کرد.

اهل تحرک و ورزش بود. با همان پای قطع فوتبال و والیبال بازی می کرد. گاهی هم ادعای کشتی گرفتن می کرد و می گفت: « حاضرم پشتتان را به زمین بزنم!».

احمد نه خودش خستگی را می شناخت و نه اجازه خستگی به نیروهایش می داد.

از همان ابتدا هم با نیروهایش شرط می کرد که: «در واحد اطلاعات خستگی معنا ندارد، همیشه باید آماده کار باشید، حتی اگر چندین شب نخوابیده باشید.»

***

عملیات کربلای۵ در دیماه سال۱۳۶۵، نقطه اوج حرکت حاج احمد شد. با توجه وسعت حد عملیات لشکر۱۰ و مواضع و موانع آهنین دشمن و زمان محدود برای کار شناسایی حاج احمد با همه توان به میدان آمد. یاری مثل شهید غلام کیانپور همواره قوت قلب او بود. سختی نفوذ در دژ آهنین شلمچه همه را کلافه کرده بود در این عملیات، به لحاظ شدت نبرد و هراس زیاد دشمن و به کارگیری غالب توان نظامی و حجم بالای ارتش دشمن، پیکر بیشتر شهدا جا ماند. اما احمد می دانست که با شهادت هر نفر، روحیه‌ی بخشی از نیروها از دست می‌رود، به خاطر همین با استقامت فوق العاده، نیروها را سریعا جایگزین می کرد. او برای شکستن مقاومت دشمن در نونی های کربلای ۵ عزیزترین یارش را به میدان فرستاد. با جلوداری غلام کیانپور مقاومت دشمن در هم شکست ولی خبر شهادت غلام کمر احمد را هم شکست.

او پنج سال به همراه غلام مدام به شناسایی رفته بود، هر دو از بزرگترین موانع عبور کرده و مهمترین معضلات گشت و شناسایی را برطرف کرده بودند. شهادت غلامرضا کیانپور بزرگترین ضربه عاطفی برای او بود. آن دو مثل یک روح در دو بدن بودند… شهادت کیانپور آنقدر تاب و قرار را از احمد گرفت تا در عملیات بعدی که کربلای ۸ بود، به آرزوی خود رسید و به یار شهیدش پیوست.

*یاد و خاطره شهیدان احمد عراقی و غلامرضا کیانپور گرامی باد*

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search