در بعدازظهر یک روز سرد پاییزی، مهمان خانۀ گرم مادر شهید علیزاده شدیم. مادری؛ خوشرو و مهربان، درست مثل خودِ امیر.
با مقایسۀ عکس امیر و مادرش، شباهت مادر و پسر؛ دستمان آمد و با نشستن پای صحبتهای شیرین مادر، دستگیرمان شد که پسر؛ خَلقا و خُلقا به مادر شبیه است: هر دو مهربان و خوشرو و سرزنده.
حالا دیگر مادر، به تنهایی روزگار میگذراند. خواهر و برادرهای امیر، رفتهاند سر خانه و زندگیشان. پدر امیر هم چند سالی است که مهمان پسر شده. همدم مادر؛ عکسهای پسر است که هر طرف از خانه را زینت بخشیدهاند.
مادر یکی یکی عکسها را میآورد و هر بار قربان صدقۀ پسرش میرود. از قد و بالای پسر میگوید، از روی چون ماهش و اخلاق نابش.
مادر میگوید نوهها هوایش را دارند، به نوبت میآیند پیشش و تنهایش نمیگذارند. ادامه میدهد: امیر هم اگر بود، حتما حالا بچههایش دور و برم بودند.
این را که میگوید، چشمهایش خیس میشود، اما میگوید: او برای این دنیا نبود. خوش به حالش که رفت و خوش به حالم که چنین سعادتی را نصیبم کرد.
مادر از آخرینبار میگوید. از حس مادرانهای که به او میگفت: خوب قد و بالای پسرت را تماشا کن که این، آخرین بار است!
* * *
مادر میگوید: فردا عازم مشهد مقدسم. قول میدهد در حرم امام رئوف، یادمان کند و دعاگویمان باشد.
و چه سعادتی بالاتر از این؟…
مدیونیم… هم به آن پسرها… هم به این مادرها… ما همۀ امنیت و آرامشمان را مدیون امیر و مادرش هستیم… مدیون شهدا و مادرانشان…
گزارش دیدار با مادر شهید امیر علی زاده
۲۹ آبان ۱۴۰۰