خاطرات

راه حل استراتژیک!

درباره شهید احمد غلامی به روایتِ سردار اسدی: خود حاج احمد برایم تعریف کرد که: عملیات والفجر 2 تازه تمام شده بود. آن زمان؛ خانواده‌ام را به کردستان آورده بودم. آنها در یک مدرسه ساکن شده بودند. یک روز کاظم گفت: احمد! تو…

خاطرات

همسرِ همراه

درباره سردار  شهید حاج احمد غلامی : با هم نسبت فامیلی داشتند، پسر دایی و دختر عمه بودند. آن موقع فاطمه خانم فقط 11 سال داشت. عروسک بازی می کرد که صدایش زدند بیاید و چای ببرد برای مهمانان. سفارش کرده بودند: «اول…

خاطرات

میدانست این دیدار آخر است…

درباره سردار  شهید حاج احمد غلامی : آخرین‌ها همیشه به یاد می‌مانند. هم به یاد می‌مانند و هم به دل... می‌مانند و چنگ می‌اندازند به دلِ داغ شده از فراق می‌مانند و دست می‌اندازند بیخ گلوی کسی که مانده می‌مانند تا برای همیشه…

خاطرات, درباره شهید, یادها

استغفرالله

درباره شهید احمد غلامی بعد از اینکه تیپ‌مان در نقطه مورد نظر مستقر شد و کم کم سر و سامان گرفتیم، یک آشپز جدید هم برایمان فرستادند که الحق و الانصاف دست‌پختش حرف نداشت. یادم هست غذا که درست می‌کرد، بویش تا روستاهای…

خاطرات, درباره شهید, یادها

ما می‌آییم

درباره شهید احمد غلامی ارتباط حاج احمد غلامی با همه خوب بود. بعضی از دوستان و همرزمانی که به دلایلی از جمع، فاصله گرفته‌اند را فقط حاج احمد بود که قِلِقشان دستش بود. یکبار به یکی از همانها گفت: فلان روز بلند شو…

خاطرات, درباره شهید, یادها

آکواریوم تاکتیکی

مشغول عملیات بودیم... بعد از اینکه عراق هلیکوپتر ما را زد، مطمئن شدیم که جایمان لو رفته و باید یک جای بهتر پیدا کنیم. با کاظم رستگار از ارتفاع کدو سرازیر شدیم به سمت پایین. باید محلی می‌یافتیم که هم آسیب‌پذیر نباشد و…

HomeCategoriesAccountCart
Search