درد را دوست دارم!
ارديبهشت 1360 بود که طرح آزادسازي ارتفاعات بازيدراز در دستور كار قرار گرفت. محسن وزوایي هم در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور داشت و همانجا بود که با خلبان شهيد شيرودي ارتباط صمیمانهای پيدا مي كرد. در آن عمليات، فرماندهي محور چپ…
رفتنی شدم…
همیشه قبل از نماز، خودش را در آینه نگاه می کرد و محاسنش را شانه می زد. این بار، مدتی به آینه خیره شد و دست آخر گفت: داداشی رفتنی شدم، مطمئنم که ساعتهای آخر است... این را که گفت، پشتم تیر کشید،…
فرمانده اسبسوار
پنج شش نفر بودند، مقابل چندصد نفر عراقی! محسن هم آنموقع گلویش مجروح شده بود. سه تا تیر خورده بود و با همان حال، جبهه را هم اداره می کرد... قدرت فریاد زدن نداشت... به بچه ها گفت: تکبیر بگویید و بعد، به…
فرماندهای که میخواست صدام را اسیر کند + فیلم
محسن وزوایی را به عنوان فاتح بازیدراز میشناسیم. بازیدرازی که خوب به یاد دارد وقتی شهید وزوایی به همراه همرزمانش دیدند در محاصره دشمن قرار دارند و از نیروهای کمکی خبر نیست، شروع به خواندن سوره فیل کردند و بعد از لحظهای دشمن…